پارت هشتم

192 52 62
                                    

هیچ کس عشقو به حراج نمیذاره مگه اینکه عاشق باشه و هیچ خریداری برای عشق، وجود نداره به غیر از معشوقی که تو قلب عاشق، حک شده...

وقتی همه ی خودتو به حراج میذاری، تو ورشکسته ای!

تمام عاشقای دنیا ورشکستن زمانی که از بین تمام اموال، قلبشون رو به معشوق میبازن!



ِ
چه چیزی بیشتر از بوسیدن لبای داغ کیونگ میتوسنت تن سرمازدشو، داغ کنه؟

سرشو برای عمیق تر کردن بوسه کج کرد تا بهتر بتونه طعِم  لبای نرم و بهشتیش رو بچشه.

خوشبختی، همین جا بود. یه جایی بین لبای گوشتی و خوش طعمش! یه جایی بین نفساشون که تو همدیگه ُگم شده بود و قلب هایی که با نادیده گرفتن سرمای هوا، گرم میتپیدن! داغ و کوبنده...

لذت و عشقی که این بوسه به قلب تپندش ترزیق میکرد، حتی بدون همکاری کیونگ هم قوی و خاص بود.

با شستش، گونه ی کیونگسو رو نوازش کرد و لب پایینیش رو به دندون گرفت که در آنی، به شدت پس زده شد! خواست قدمی برداره و بوسه رو از اول شروع کنه که دست قدرتمندی روی سینش نشست و مانع از این کار شد...

کیونگ هنوز هم تو حالت شوک بود و این رو میشد به راحتی از چشمای درشت شدش و نفسهایی که از بین لبای باز و خیسش با شدت بیرون میومدن، فهمید.


دستاشو با حالت چندشی روی لباش کشید و دستی رو که روی سینه ی جونگین گذاشته بود، مشت کرد و به سینش کوبید ودر حالی که سعی میکرد آروم باشه و صداش بالا نره، گفت:

کیونگسو: تو...توی احمق... دیوونه شدی؟ نکنه عقلتو از دست دادی؟ این چه غلطی بود، کردی؟ اصلا میفهمی ما هر دو پسریم؟

ِ
جونگین لباشو روی هم کشید و بعد از مزه کردن طعم بهشتیه باقی مونده روی لباش، با عجز نالید

کای: اینا چه اهمیتی داره وقتی من دوست دارم؟!

کیونگسو: اما من ندارم!

کای: تو چرا انقدر بی رحمی؟

کیونگسو: تو چرا همش این جمله رو تکرار میکنی؟

کای: چون...چون حقیقته!

کیونگسو: اگه اینطوره، چرا یه بیرحم رو دوس داری؟

جونگین لباشو بست و تو ذهنش دنبال دلیل گشت و در مقابل چشمهای منتظر پیش روش به سادگی گفت:
کای: نمیدونم!

و سرشو پایین انداخت

کیونگسو که به مرز دیوونه شدن رسیده بود با حرص لب زد
کیونگسو: امیدوارم دیگه هرگز نبینمت!

دور میشد و با هر قدم، فاصله ای که میگرفت، یک ترک به ترک های قلب شکسته ی جونگین اضافه میکرد!

جدایی خودش یه زخم عفونی روی قلبش بود و جونگین چطور میتونست با خنجری که همین حالا دلشو شکافته بود، دوام بیاره!؟

میخواست دستشو محکم بگیره، میخواست بهش بگه این بی دلیل نشستنه توی قلبشه که اونو خاص کرده، میخواست بگه تا چه حد دوسش داره...اما نگفت...نگفت و خودشو توی دنیایی درد اسیر کرد...

نمیتونست از خودش عصبانی نباشه! دستشو با حرص مشت کرد و زیر لب نالید

کای: لعنت...لعنت به من! این بود اون توانایی منحصر به فردت؟ چطور تونستی گند بزنی، کیم خرابکای؟!

------------------------------------------------------------
ماه از پشت پنجره، شگفتیشو به رخ میکشید اما تمام حواس جونگین پرت ماه قشنگتری بود!

ماه قشنگی که نمیخندید اما صاحب دلربا ترین لب های جهان بود! ماه زیبایی که همین چند ساعت پیش از روی قلبش به سادگی گذشت و جونگین میترسید که به تَهِ چکمه های ماهش، نگاه کنه و اونجا تکه های خورد شده ی قلبش پیدا بشه!

آهی کشید و سرشو بیشتر توی بالشت مخفی کرد اما هنوز یه چشمش روی کیونگسو زوم شده بود...

کیونگسویی که حتی توی خوابم، اخم از روی چهرش پاک نمیشد!

دستشو از راه دور، به سمت کیونگسو دراز کرد و چشماشو بست. چقدر خیال لمس گونش دلنشین بود...

حس حرکت انگشتاش، روی پوست حساس و سفید رنگش میتونست قلب بیتابشو بارها بی کنترل کنه...

Hidden Bad GuardsOnde histórias criam vida. Descubra agora