پارت سیزدهم

103 38 38
                                    

وزش باد با نم نم قطرات پراکنده ی اشک، بازی جدیدی رو با قلب بیتجربه ی فرمانده شروع کرد...

بادی که "بوسه ی نامفهوم" رو مناسب حالش نمیدونست، در هر فاصله کوتاه بین لب هاشون می ایستاد و خواهان اتمام بوسه ای بی اعتراف از عشق بود...

بی توجه به نم نم بارون آسمون و قطرات اشک ریزانی که بین هر مک عمیق، لباشون رو تر میکرد، به بوسه ی دور از منطقش ادامه داد...

در حینی که سرشو کج میکرد تا بهتر بتونه طعم لبای دوست داشتنیش رو بچشه به کمک دستش، فشار کمی به کمر لرزون سوهو وارد کرد و فرشته ی پُر بغضش رو به آغوش کشید...

دست فرمانده به نرمی، روی گونش نشست و لغزش قطره های بارون با اشک شوریده ی چشمای سوهو در هم آمیخت...

به آرومی لبای تشنشو از روی نرمی پیش روش فاصله داد و چشماش بار دیگه تونستن درخشش نور رو به تنش هدیه بدن اما نوری که به قلبش تابید و از روزنه ی دریچه ی تارعنکبوت بستش، خطی از زندگی رو عبور داد، به هر روشنایی برتری داشت...

نگاهش به دو تیله ی لرزون گره خورد و دلش از بغض مخلوط به تعجب تو چشماش،لرزید...

بدون اینکه تنشونو از هم فاصله بده با پشت دستش به نرمی، گونه ی یخ زدش رو نوازش کرد و به یکباره پس کشید و صاف ایستاد اما قلب پر شدِه از عشق و ِمهرش با غرور فرمانده گونش در تضاد بود و ندایی که نجوا کنان تو گوشش لالایی دلدادگی میخوند.

" گلبرگایی که با شکفتنشون از هم، لبخندی به لطافت لغزش شبنم، روی برگای بهاری بعد از ریزش بارون رو به قلبم هدیه میدادن، پرستیدنین...باید طعِم لبخندت رو میچشیدم... "

برای قلبش بهونه میاورد تا حسشو پنهان کنه و جای سیلی محکم سوهو روی گونش خالی بود....

سوهویی که از ترس فرمانده و خشم مافوق، بی اعتراض با چشم هایی به رنگ تعجب ایستاده بود...

کریس، کار بی منطقش رو نمیتونست توجیه کنه اما از سکوت پسرک بیش از هر چیزی متعجب بود...

پسری که بی ترس و با صدای بلند به ما فوقش فحاشی میکرد نمیتونست به یکباره تا این حد تو خودش غرق بشه....

دستشو لای موهای پر پشتش برد و درحالی که لبای تر شده به براق دهانشون رو داخل میکشید، سعی کرد تا باز بتونه اقتدار فرمانده گونش رو به رخ بکشه، پس بی توجه به وضعیت سوهو گفت:

کریس: لباتو به هم دوختم تا یاد بگیرن جلوی من برای فحاشی از هم باز نشن اما حالا نمیدونم با چشمای گرد شده از تعجبت چیکار کنم؟

سرشو روی صورت سوهو خم کرد و درحالی که لباش نامحسوس، چشمای درشت شدش رو لمس میکرد لب زد

کریس: نکنه برای بستن چشماتم باید از ترفند بوسه استفاده کنم؟

سوهو دوبار پشت هم پلک زد و به سرعت دستاشو روی چشماش گرفت و لباشو داخل کشید و اکوی صدای قهقهه ی کریس که به دیوارای خلوت کوچه برخورد میکرد و به تن لرزون سوهو برمیگشت...

"از دستت عصبانی بودم و با خشم لباتو به دندون کشیدم اما نمیدونم با جادوی لبای بی حرکتت، چه به روزم آوردی که تا این حد آروم شدم کیم سوهو!"

کریس نگاهی به صورت پوشیده شده توسط دستاش انداخت و ُحکم کرد

کریس: دستاتو بردار!

سوهو به سرعت دستاشو از روی صورتش برداشت و سرشو پایین انداخت

کریس: روبروت چی میبینی معاون سوهو؟

Hidden Bad GuardsOnde histórias criam vida. Descubra agora