❬ ➵ D.O' POV ❭
باورم نمیشه بالاخره پارتي فاکي که به مناسبت منتخب شدن من به عنوان رئیس انجمن گرفته شده بود، تموم شد!
هیوسوپ اینجوریه دیگه! اون همش دنبال خوشگذرونیه..
الان ساعت سه صبحه و اون هنوز داره خیابون هاي خالي شهر رو زیر پا میزاره و مثلا قراره منو برسونه خونه!
هوفي کشیدم و سرمو به شیشه تکیه زدم و با بي حالي گفتم "آه..تو تمام این جاده ها رو واسه سومین بار داري دور ميزني. واقعا حالم داره بهم میخوره! خستهم! خوابم میاد! میشه فقط منو برسوني خونه و بعد هر کاري که دلت میخواد رو انجام بدي؟" که سرعت ماشین رو کم کرد و گفت "نمیشه اول کاري که دلم میخواد رو انجام بدم و بعد برسونمت خونه؟"
حرصي چشمامو تاب دادم و گفتم "باشه ادامه بده. تا اینجا که تونستم، بقیهشم تحمل میکنم، فقط وقتي تصميم گرفتي منو برسوني خونه بیدارم کن" و آهسته نفسمو بیرون فرستادم و چشمامو بستم و صندلي رو کمي به عقب خوابوندم و دستامو جلوي بدنم بهم گره زدم.
حدود چند دقیقه بعد کاملاً گیج خواب بودم که ماشین از حرکت ایستاد و در کنارم باز شد که به سختي پلك هاي سنگینمو از هم باز کردم و نالیدم "چـ..چي شده؟" که خم شد بغلم کرد و از ماشین پیاده شدم.
پنجههامو به شونههاش فشار دادم و گفتم "بـ..بزارم زمین. خودم میتونم برم" و بدون هیچ مخالفتي آروم گذاشتم روي زمين و مضطرب دستشو ازم عقب کشید و پشت گردنشو خاروند.
چشمامو به هم مالیدم و زیرلب گفتم "ممنون که بالاخره رسوندیم، شب بخیر" و با لبخند کمرنگي که به لب زدم، راهمو کج کردم از کنارش رد بشم که بازومو گرفت و مانعم شد!
ابرو بالا انداختم و پرسیدم "چيزي شده؟ چيزي میخواي بگي؟" که سرشو پایین گرفت و بازومو با فشار محکمي ول کرد و گفت "آم...نه–فراموشش کن..شب بخیر سو" و بدون هیچ حرفي از کنارش رد شدم و رفتم سمت در و کلید انداختم و لحظه ي پیچوندنش، ناگهان شونهم از عقب محکم کشیده شد و به دیوار کنارم کوبیده شدم و تا از درد چشمامو کامل باز کردم، محکم لباشو کوبید روي لبام و بوسیدم!
از شوک قفسه ي سینهم به سرعت بالا پایین میشد و متعجب بهش خیره شده بودم که بي وقفه لبامو توي دهنش ساك میزد و میبوسید و با فشار ملایمي به آرومي گاز میزد!
با حس تیزي دندونهاش توي لب پایینم به وجد امدم و دستامو آروم گذاشتم روي سینهش و کمي به عقب هلش دادم که فوراً ازم جدا شد و روي لبام آه بلندي کرد و نگاهشو به چشمام سوق داد و بلافاصله لنز چشماش درخشید و بدون هیچ حرفي ازم فاصله گرفت. کلافه دستشو لاي موهاش فرو برد و شصتشو گوشه ي پایین لباش کشید و قدمي به عقب برداشت.
مردد تکیهمو از دیوار گرفتم و شونهمو تکون آرومي دادم که پشت کتفم درست نقطه اي که به دیوار کوبیده شده بود درد گرفت و صورتمو جمع کردم که از چشماي تیزش دور نموند و بلافاصله از حرکت ایستاد و پا تند کرد سمتم. همین که جلوم قد کشید دستشو از روي لباس هام روي جيب هام کشید و پرسید "استیليت کجاست؟"
YOU ARE READING
Midnight (Chanbaek Ver.) S1
FanfictionName : Midnight (S1) ✅ (S2) 🔜 Genre : Supernatural, Fantasy, Romance, Smut, Mpreg 🔞 Couples : Chanbaek, Kaisoo, Hunhan, Hyunlix & .. Written by : 𝐂𝐞𝐜𝐢𝐥𝐢𝐨𝐧 پارک چانیول، خونآشام اصیل زاده ای که از نزدیکی به انسان ها بیزاره و تو عمارت مشهور...