Chapter 16 : Imagination

198 53 19
                                    

❬ ➵ Baekhyun' POV ❭

حوصله‌م سر رفته..گرسنمه..پس چرا یولی نمیاد؟

روی تخت غلت زدم و پریدم پایین. بلند شدم سرپا ایستادم و بیژامه‌مو بالا تر کشیدم. نمیدونم من خیلی ریزم، یا این خیلی بزرگه!

خم شدم گوشیمم برداشتم و رفتم طبقه ی پایین. از هر چی بگذرم اوکیه، ولی الان اصلا نمیتونم از شکمم بگذرم چون اون از من نمیگذره، داره میبلعم! تا چان برگرده منو تمومم کرده!

در یخچال رو باز کردم و با چشمای گرد شده بهش خیره موندم..

_حالا کدومو بخورم؟

آهی کشیدم و درشو بستم. بهش تکیه دادم و با لبای آویزون شدم نالیدم "من تست شکلاتی میخوام..چان باید بیاد واسم درست کنه!-آهههههع...کجا موندی پس!"

غر زدم و با شکم گرسنه رفتم نشستم و به در و دیوار زل زدم. نگاهم به آبنبات چوبیِ روی میز افتاد! ذوق زده خم شدم سمتش و برداشتم. مطمئنم واسه من گذاشتشه اینجا! بازش کردم و لیس کوچیکی بهش زدم..مممم هلوییه!

گذاشتمش توی دهنم و از این سو به اون سو قلش میدادم و با چشمای بسته از مزه ش لذت میبردم که در کوبیده شد و چشمامو باز کردم. آبنبات رو توی دستم گرفتم و هیجان زده گفتم "چانیولی برگشت!"

پا تند کردم سمت در و فوراً بازش کردم و منتظر بودم بغلم کنه که با جای خالیش مواجه شدم! یعنی..-یعنی هیچکس جلوی در نبود. من برای برگشتش خیلی انتظار کشیدم که دیوونه شدم؟ یا واقعاً کسی جلوی در نیست؟ شایدم داره اذیتم میکنه!

خندیدم و آبنبات چوبیم رو گذاشتم توی دهنم و رفتم بیرون. به اطراف نگاهی انداختم و درحالی که با زبونم با آبنبات ور میرفتم گفتم "ممم چانیییی؟"

مثل اینکه قرار نیست بیخیال این بازی بشه!

ربدوشامبر ابریشمی‌م رو محکم چسبیدم و روی پاشنه‌ی پام چرخیدم برم سمت باغ که بعد از برگشتنم و چیزی که به چشم دیدم، یهو ته دلم خالی شد و گوشیم از دستم افتاد. آبنباتم بین لبام خشک شد و آب دهنمو به سختی قورت دادم. قدمی به عقب برداشتم و آبنباتمو توی دستم گرفتم.

بغض گلومو عقب زدم و با صدای آرومی زیرلب گفتم "ش‍..شما ایی‍..‍ینجا چ‍..چکار میکنید؟"

پسر قد بلندتر گفت "باید باهامون بیای"

اشک توی چشمام حلقه زد و شروع به لرزیدن کردم.
من-من نمیخوام برگردم پیش سهون!

لبامو روی هم فشردم و آروم برگشتم که با دیدن اون گرگ خاکستری و بزرگ که مستقیم به من زل زده بود و با غرش های کوتاهی از بین دندون‌هاش، قدم قدم بهم نزدیک تر میشد، خون توی رگ‌هام منجمد شد و هین بلندی کشیدم. چوب آبنباتمو از ترس محکم فشردم و خطاب به دو نفر پشت سرم گفتم "می‍..میشه بهش بگی‍..‍د-"

Midnight (Chanbaek Ver.) S1Donde viven las historias. Descúbrelo ahora