Chapter 34 : What's Happening ..

113 23 29
                                    

WARNING : This chapter contains sexual content!! If you are uncomfortable with reading smuts then don't read! Thank you and enjoy 💦🔞🤍
..

❬ ➵ D.O' POV ❭

اون الان از من میخواد که..
حتما داره باهام شوخي میکنه؟

پوزخندي به افکار مسخره‌م زدم و راه افتادم سمتش و با يك قدم فاصله ازش ایستادم و قبل از اینکه چيزي بگم، یهو برگشت و همین که با چشماي وحشي‌ش روبه‌رو شدم، ناخودآگاه تمام حرف هامو يکي پس از ديگري قورت دادم و سکوت کردم.

تکیه‌ش رو از شیشه ي سفت و سرد گرفت و جلو امد. زیر تیغ نگاهش میتونستم بالا رفتن حرارت بدنم و لرزیدن دست و پاهام رو احساس کنم. به ناچار نگاهمو از چشماش دزدیدم و بي اراده به بالا تنه ي لخت و پر از تتوش خیره شدم.

بدون اینکه متوجه ي رفتارم باشم غرق تماشاش شده بودم که دست راستش بالا رفت و با چشمام تعقیبش کردم. انگشت هاي کشیده ي دستاشو توي موهاش تکون داد و به عقب هدایت کرد و توي یه حرکت سریع، کف دستش رو به شونه‌ي چپم کوبید که شونه‌م به عقب پرت شد و به محض اینکه به خودم امدم، دستشو به سینه‌م کوبید و عصبي فریاد زد "زود باش..منو بزن! هر کاري دوست داري باهام بکن. تلافي تمام روزهايي که کنارت نبودم رو انجام بده. هر چقدر با نبودنم عذابت دادم عذابم بده! منو بکش! زود باش! منتظر چي هستي؟"

بغض سنگیني توي صداش موج میزد و درياي سرخي پشت چشماش جون گرفته بود و قفسه ي سینه‌ش به سرعت بالا پایین میشد که دستامو بالا بردم و بی جون لب زدم "لطفا آروم باش" که اخم هاشو در هم کشید و با همون لحن محکم‌ش ادامه داد "آروم باشم؟ تو ازم میخواي آروم باشم؟" و عصبي خندید که با بلندي صداش ترسیدم و فوراً چشمامو بستم و روي گوش‌هامو گرفتم و لبمو گزیدم.

کم کم خودش آروم شد و زیر آرنج هامو گرفت و ادامه داد "فقط این رفتار رو تمامش کن سو! این..اذیت ها رو! داري هر لحظه‌ش اذیتم میکني! با رفتار سردت عذابم میدي! چرا نقش بازي کردي و منو آوردي اینجا؟ دیگه ازم چي میخواي؟"

دستامو از روي گوش‌هام برداشتم و با صداي بلندي کلافه داد زدم "هيچي! من ازت هيچي نمیخوام!" و عقب عقب رفتم و بهش پشت کردم که محکم مچ دست دردمو کشید و بي اراده برگشتم و پرت شدم توي حصار دستاش.

تك خنده اي کرد و سرشو جلو آورد و با صداي گرفته‌ش کنار گوشم زمزمه کرد "ميدوني چرا هيچوقت عاشق نشدم؟ چون هیچوقت نمیخواستم به این نقطه از شکست برسم" و مماس با لبام، به چشمام خیره شد و سرشو عقب برد و چشماشو بست.

ولم کرد و ازش فاصله گرفتم و آروم نفسمو بیرون فرستادم و گفتم "م.من برمیگردم آزمایشگاه، و تو کاملا خوب شدي و دیگه لازم نیست بیاي اونجا. آزادي هر جا دوست داري بري!" و بغضمو عقب زدم و زمزمه کردم "لطفا مراقب خودت باش" و بدون اینکه بهش نگاهي بندازم، برگشتم و سراسیمه رفتم سمت در و ناشیانه قطره اشك گوشه ي چشمم رو پاك کردم و همین که سرمو بالا گرفتم، مقابلم دیدمش و از حرکت ایستادم.

Midnight (Chanbaek Ver.) S1Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang