Chapter 25 : Killing Machine

136 35 72
                                    

❬ ➵ Chanyeol' POV ❭

تا قبل از ديدن اون شخص خاص با رایحه ی شیرینش، هميشه تمام زندگیم توي رنگ مشکي خلاصه میشد و من یجورایي عاشقش بود! و الان این زندان و سلول هاش، منو برگردونده به همون دوران..ولي من قرار نيست به همین سادگي تسلیم بشم و اجازه بدم اينجوري اون دنياي رنگي توي چشماش ازم گرفته شه و توي طیف مشکي و خاکستري اینجا گیر بیوفتم!

فریاد هاي رهايي و صداهاي بلندي ناشي از زد و خور..کوبیدن مشت به دیوار..به فك، به سینه..صداي داد نگهبان ها و محاکمه هاي توي سرم! آه اینجا واقعا عذاب آوره!

نگهبان سمت راستم که مثل خوکي که به حکومت رسیده باشه، بازومو دنبال خودش کشید توي راه روي طولاني و با صداي خش‌داري گفت "راه بیوفت" که نیشخند زدم و بازومو از دستش کشیدم و آرنجمو محکم زدم توي پهلوش و گفتم "به من دستور نده عوضي!"

"حرکت کن!"

نگهبان سمت چپم محکم پشت شونه‌هامو گرفت و پنجه هاي دستامو توي هم گره زدم که مبدا دستبندم پاره بشه و تند تند شونه هامو تکون دادم که هل‌م داد رو به جلو و با خنده برگشتم و بهشون خیره شدم و دندونامو تیز کردم.

یوجون سریع دوید توي راه رو و خطاب به من گفت "پارک! اینجا دنبال دردسر نباش!" که با خنده به نگهبان درشت جثه‌اي که پهلوش رو از درد میفشرد، اشاره زدم و گفتم "هي..اون گنده بك زيادي خوشمزه به نظر میاد! درسته؟"

اون هرکول امد سمتم و دستاشو محکم کوبید به سینه‌م و محکم به عقب هولم داد که حتي يك اینچ هم جابه‌جا نشدم و با لحن جدي خطاب بهش گفتم "فقط يك بار دیگه اینکارو تکرار کن تا گردنت رو بیخ تا بیخ ببرم!" و دندونامو روي هم فشردم و با سر کوبیدم توي صورتش که یوجون به سرعت دوید سمتمون و اون نگهبان رو ازم دور کرد و خطاب بهشون گفت "من خودم به این مورد رسيدگي میکنم، شما دیگه میتونید برید" و بعد از رفتن نگهبان ها، بازومو دنبال خودش کشید و گفت "دردسرساز نشو و فراموش نکن که تو چي هستي! میخواي هویتت واسه همه مشخص بشه ها؟"

_تو اینو فراموش نکن که اگه منو از اینجا آزاد نکني، تو یه چشم بهم زدن دخل همه رو میارم و از اینجا میرم! تيك..تاك...تيك..تاك...وقتت داره میگذره یوجون!

_هیونجین تو اولویته! حالا راه بیوفت جلو و نایست.

خندیدم و گفتم "ميدوني بعد از اینجا اولین جايي که میرم، کجاست؟" و کلافه آهي کشیدم و باهاش هم قدم شدم.

دقايقي بعد، در قطور فلزي مقابلم به روم با صداي وحشتناکي باز شد و زنداني هاي اونجا، جلوم ظاهر شدن.

چشمامو تاب دادم و آه کوتاهي کشیدم که بالاخره دستام از حصار دستبند هاي آهني باز شد و با هل، وارد اون آلونك که به زحمت ده تخت خواب دو طبقه توش جا شده بود، شدم!

Midnight (Chanbaek Ver.) S1Donde viven las historias. Descúbrelo ahora