S2. CH 06 : Gray Wolf

48 11 4
                                    

با برخورد باریکه نور به پشت پلك‌هاي بسته‌ش بي اراده فشار انگشت هاش جلوي سینه‌ش روي پتوش شل شد و بي اینکه به خودش زحمت باز کردن پلك‌هاشو بده با لوندي سرشو روي بالشت‌ش جلوتر کشید و همونطور که به آرومي نفس‌هاي منظم‌ش رو از فاصله ي بین لب‌هاي نیمه‌بازش بیرون میداد دوباره سرش رو جايي میون بالشت‌ها برد و صورتش رو توي جاي نرمي که با بوي عطر تلخي پر شده بود از نور قایم کرد و اهميتي نداد که لباش روي هم فشرده و به طرفي کج شدن و الان درست شبیه یه بچه به نظر میرسه!

_مممم...ااااذیتممممهغدحهغ...ن..نکـ..ـن...برو...کنار..منذبهبندح-

پسر کوچیکتر همونطور که بیشتر توي خودش جمع میشد با زمزمه هاي نامفهومي زیرلب به روشنايي اتاقش غرغر کرد و سرشو کمي بالا آورد که با حس کشیده شدن چیز زبري روي گونه‌هاي گرم و نرمش معترض دست چپش رو بالا آورد و کف دستش رو روي اون شي آزار دهنده که قلقلکش میداد به عقب فشرد و کمي بعد بي اینکه موفق بشه اونو از خودش دور کنه دستش بي‌حال پایین افتاد و دوباره توي همون حالت به خواب رفت!

با تکون خوردن هاي بیشتر جیهون که همچنان جلوي لباسش رو چسبیده بود و صورتش رو توي گردنش قایم کرده بود و اون نفس هاي داغ لعنتي‌شو روي گردنش رها میکرد، حرصي فکش رو منقبض کرد و با لباي خط شده دوباره جاي سرش رو جابه‌جا کرد که یه دفعه ته ريش تازه جوونه زده‌ش به گونه‌ي نرم پسرك کشیده شد و باعث شد کف دست اون موجود آروم و مظلوم ولي به شدت آزاردهنده توي خواب روي صورت‌‌ش به عقب فشرده شه و با وجود لباس هاش و بدنش که توي چنگ پسر اسیر شده بودن گردنش به عقب خم شه و به محض کمتر شدن فشار دستش دوباره به حالت قبل برگرده و پوکر فیس به بدبختي خودش يعني جیهون نگاه کنه و با جمع کردن حالات صورتش بي صدا ناله کنه و پاهاشو تند تند روي تخت تکون بده تا بتونه قبل از به صدا درامدن آلارم ساعت بیدارش کنه و هر چه سریع تر خودشو از این وضعیت لعنت شده نجات بده!

بدنش حسابي خشك شده بود و باید اعتراف میکرد چند ساعت سپري شده با اختلاف زيادي سخت ترین ساعات زندگي‌ش بوده! خوابیدن کنار این بچه اصلا کار راحتي نبود...

جوري که هر پنج دقیقه یکبار توي خواب تکون میخورد و غر میزد و مثل یه عروسك خرسي از لباسش میکشیدش سمتش خودش و بعد مثل یه پل از روش رد میشد و غلت میزد و يه بار طرف راست بدنش و بار بعد طرف چپ بدنش آروم میخوابید و گاهي فقط پسش میزد و با فشار دستاش قصد داشت اونو از تختش پایین بندازه تا جاي بيشتري براي خودش باز کنه و دفعات زيادي بدون اینکه دلیلش رو بفهمه اون پسر توي خواب گریه میکرد و حيني که با بغض از موهاي فرفري‌ش تعریف میکرد به جاي داشتن رفتار مسالمت‌آمیزي مثل یه بچه گربه‌ي وحشي بهشون چنگ مي‌انداخت و صداي اعتراض پسر بزرگتر رو میاورد و بعد سرشو توي سینه‌ش قایم میکرد و آروم میگرفت؛ این دوست‌داشتني نبود..نه! زجرآور بود و بس!

Midnight (Chanbaek Ver.) S1Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang