Chapter 29 : Threat

103 24 36
                                    

❬ ➵ Sehun' POV ❭

چشمام به تعقیب عقربه هاي ساعت نشسته بودن و خوشحال بودم که بعد از به پایان رسیدن دقیقه هاي آخر زندگیم، از تمامي این درد توي بدنم خلاص میشم و میتونم به آرامش برسم!

لوهان عرق هاي سرد روي پیشونیم رو پاك کرد و پارچه ي نم دار رو کشید اطراف زخم سینه‌م و لباشو روي هم فشار داد و با پشت دستش اشکاشو پاك کرد.

به سختي دستمو بالا آوردم و مچ دستشو گرفتم و پارچه رو پایین آوردم و گفتم "فایده نداره لو، این جواب نمیده!" که پارچه رو با شدت پرت کرد تو ظرف آب و همونجا کنار کاناپه نشست و آرنج هاشو به زانوهاش تکیه زد و کلافه دستاشو لاي موهاش فرو برد و کم کم صداي گریه هاش بلند شد.

مشتمو کوبیدم تو کاناپه و غریدم "جین! بیا آرومش کن!" که یهو صداي باز شدن در دستشويي شنیده شد و غر زد "شما دو تا عاشق تو دستشويي هم راحتم نمیزاريد! يك روزه كامل زندگي فاکیمو وقف شما کردم! نمیزاريد برینم که، حداقل بزارید عین آدم بشاشم!"

_وقتي مُردم هر جا خواستي بشاش! ولي الان شاشیدن رو کنار بزار ابله!

_ضروريه!

چشم غره رفتم و زیرلب گفتم "پس بمیر! خودم آرومش میکنم" و آروم دستمو دراز کردم سمت لوهان و با پشت انگشت سبابه‌م قطره اشك روي گونه‌شو پاك کردم و دست دوممو روي جراحت سینه‌م فشردم و ادامه دادم "لطفا به من نگاه کن"

با مکث کوتاهي سرشو بالا گرفت و به چشمام نگاه کرد، لبخند محوي گوشه ي لبام نشست و زمزمه کردم "آروم باش، من هنوز اینجام! باشه؟ گریه نکن"

با بغض لباشو کمي بیرون داد و گفت "فقط..شش دقیقه ي ديگه زمان باقي مونده" که نگاهم برگشت به سمت عقربه هاي ساعت و با آه بلندي از درد گفتم "میدونم، و بابتش متأسفم!"

_تو.حق.نداري.بمیري!

جین بالاخره دل از اون دستشويي کند و بهمون ملحق شد و با دیدن ساعت، سراسیمه امد سمتم و يه بازومو محکم گرفت و با اشاره به لوهان، گفت "کمك‌م کن محکم بگیرمش"

هیچ مخالفتي نکردم و اجازه دادم کارشونو به همین روند پیش ببرن.

لوهان بازومو کمي فشرد و خطاب به هیونجین گفت "این براي چیه؟"

_ممکنه از درد واکنش بدي نشون بده

با درد تك خنده اي کردم و اضافه کردم "و یا حتي تبدیل بشه! که متاسفانه هیچکدومتون جلو دارش نیستید" و لبمو محکم گزیدم و جین حرفمو تایید کرد.

از درد شدید توي سینه‌م، کمرم کمي از کاناپه جدا شد و با ناله هاي بلندي زمزمه کردم "د.دوباره دارن شروع میشه" و لبمو به دندون گرفتم و ادامه دادم "ولي اين آخریشه" و آه کشیدم و محکم پلك‌هامو بستم.

کم کم دیگه هیچ کنترلي روي جسمم نداشتم و به شدت بازوهامو تکون میدادم و دستامو میکشیدم.

Midnight (Chanbaek Ver.) S1Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin