Baekhyun' POV
20 minutes agoبا ویبرهي یهویي گوشیم زیر پهلوي لختم، ترسیده از جا پریدم و وقتي متوجهي روشن بودن اسکرینش کنار دستم شدم، با خونسردي روي کاناپه نشستم و درحین فرو بردن دستم میون موهاي ژولیدهم، آه کشیدم و نالیدم "بازم شروعه یه روز مزخرف دیگه" و با بيحوصلگي مسیج یونجون رو باز کردم "هي بیب، صبح بخیر، آماده اي؟ دارم میام دنبالت!" و بعد از خوندنش چشم غره اي تحویلش دادم و غرغر کردم "بیب و زهرمار مرتیکه!" و نگاهي به ساعت انداختم و متوجه شدم فقط بیست مين براي رفتن به مدرسه وقت دارم حاضر بشم!
با خستگي کش و قوسي به بدن خشك شده و دردناکم دادم و زیرلب به خودم براي اينکه بازم اینجا شب رو اینجا به سر رسونده بودم لعنت فرستادم.
ترجیح میدادم طبقه ي پایین روزها رو بگذرونم به جاي اینکه توي اتاق مهمان باشم و فکرم پیش اتاقش به افسار کشیده شه، هنوز آمادگي کافي براي باز کردن در قفل اون اتاق رو نداشتم، نه بعد از اتفاقاتي که افتاد و آخرین گفتگویي که اونجا داشتیم، نمیخوام به حرفهاش فکرکنم چون–من میدونم اون مادرمو نکشته و قاتلش هنوز اون بیرونه!
فکرکردن بهش فقط باعث میشه به یاد بیارم اون بي دلیل ترکم کرده! با یه دروغ! اصلا شاید دیگه دوستم نداشته و میخواسته به هر طریقي ازم فاصله بگیره؟
اه این دیگه چه اهميت فاکي میتونه داشته باشه؟ چرا من باید روزمو با فکر اون شروع کنم درحالي که اون الان حتي منو به یاد نمیاره؟
بلند شدم و درحالي که با قدم هاي بلندي خودمو به سرويس طبقه ي پایین میرسوندم، پیراهن چروك شدهم رو که از دیشب دکمه هاش رو باز کرده بودم رو از تنم در آوردم و از پشت سرم به جاي نامعلومي روي زمين انداختم و رفتم داخل.
بعد از انجام کارهاي مربوطه به سرعت از اونجا خارج شدم، نمیخواستم لحظه اي رو جلوي آینه درنگ کنم و بیشتر از این به قیافهي رنگ پریده و بي حالم خیره شم.
چه فایده اي داشت وقتي از الان میدونستم دارم روز به روز به نابودي خودم نزديك میشم، ولي بايد با خیره شدن به تصویر توي آینه این حقیقت رو از عمق چشماش بخونم؟
با احساس ضعف به کیسه خون تازهي روي کانتر چنگ زدم و درحیني که با لذت اونو چاشني وجود تشنهم میکردم، با دست چپ و آزادم دکمهي سفت شلوار جین تنگمو باز کردم و بعد از خالي شدن بانك خونِ توي دستم، بي اهمیت روي بقیه ي کیسه هاي خالي از خون مقابلم رهاش کردم و بي حوصله راه افتادم به طرف پله ها و ازشون بالا رفتم.
توي اتاق مهمان پیچیدم و شلوار جینم رو با شلوار یونیفرم مدرسهم عوض کردم و خم شدم از روي تخت پیرهنش رو چنگ زدم و با یه حرکت پوشیدمش و دست بردم سمت دکمههاش و بعد از بستنشون کراواتش رو از روي تخت کشیدم سمت خودم و دور گردنم انداختم و کتش و کولهم رو از روي صندلي برداشتم و به سمت در رفتم که طبق معمول بعد از هر وعده نوشیدن خون، حالت تهوع بهم دست داد و فوراً پشت دستمو روي لبام فشار دادم و از اونجا که میدونستم با پس زدنش نمیتونم مثل همیشه مانعش بشم، کولهمو کنار در رها کردم و کتمو روش انداختم و به سرعت خودمو به مستر توي اتاق رسوندم و روي زمين کنار توالت زانو زدم.
YOU ARE READING
Midnight (Chanbaek Ver.) S1
FanfictionName : Midnight (S1) ✅ (S2) 🔜 Genre : Supernatural, Fantasy, Romance, Smut, Mpreg 🔞 Couples : Chanbaek, Kaisoo, Hunhan, Hyunlix & .. Written by : 𝐂𝐞𝐜𝐢𝐥𝐢𝐨𝐧 پارک چانیول، خونآشام اصیل زاده ای که از نزدیکی به انسان ها بیزاره و تو عمارت مشهور...