27

78 13 0
                                    

با خیره شدن به چشمان تهیونگ، ناگهان از حرکت ایستاد. چشمان مردش... براق و لرزان شده بود! دستش را زیر چانه اش برد و با شست دست نوازشش میکرد
"جانم ته!"

"من... یکم..."

جونگکوک با ملایمت به او نگاه کرد و منتظر ادامه ی حرفش ماند. دست از نوازش کردنش برنداشت

"من... میترسم کوک"
نفس حبس شده اش را رها کرد و سرش را پایین انداخت

"از من؟"

"نـ..نه، اما... فقط... این حس مثل اینه که انگار بار اولمه دارم انجامش میدم، میدونم میخوای... میخوای تاپم باشی"

"مگه بار اولمون نیست؟... هوم؟"

جونگکوک آرام اما طوری پرسیده بود که تهیونگ نتوانست گذشته ها را یادآوری کند. تجاوز های زیادی به او شده بود و یکی از دلایلی که نمیتوانست هیچ وقت باتم باشد، ترس از این نوع رابطه بود. اما روبرویش جونگکوکی بود که نمیگذاشت درد بکشد، به افکار تاریک و ترس در ذهنش پر و بال نمیداد. پس شاید کوتاه آمدن مقابلش آنقدر ها هم بد نبود
"هست.."

جونگکوک پیراهن تهیونگ را از تنش درآورد و او را به سمت تخت هدایت کرد
"بدنت رو به جونگکوکت بسپر"

تهیونگ با هدایت دست های جونگکوک بر روی تخت دراز کشید. آنقدر در افکار خود غرق شده بود که نفهمید جونگکوک چگونه شلوارش را به همراه باکسرش از پایش درآورده بود. سردی ای تمام تنش را فرا گرفت و او را به خودش آورد. به جونگکوک نگاهی انداخت و دید دکمه های پیراهنش را باز کرده بود و شلوار خود را درآورده بود. چطور متوجهش نشده بود؟

جونگکوک خم شد و پیشانی تهیونگ را بوسید. کمی به چهره اش خیره شد و پایین آمد و چانه اش را بوسید و آرام مکید. سیب گلویش را میان لبهایش گرفت و خیس بوسید و زبانش را بر روی آن کشید. دست تهیونگ را احساس کرد که دو طرف پیراهنش را محکم گرفته بود. بی توجه به آن، پوست گردنش را محکم مکید و ناله ی بی اختیار تهیونگش را شنید

"آ-آاااه کوووک"
موهای جونگکوک را در چنگ خود گرفت و سرش را در گردنش میفشرد. دلتنگ بود، حتی اگر این لمس و بوسه ها، از طرف جونگکوک باشد.

جونگکوک مست از لمس موها و صدا زده شدنش توسط تهیونگ مارک های پررنگ تری بر روی گردن و ترقوه اش میگذاشت. کمی از او فاصله گرفت و به چشمان کشیده و خمار تهیونگ خیره شد.

تهیونگ چشمانش را بیشتر باز کرد تا به توقف جونگکوک اعتراض کند اما با دیدن پوزخند جونگکوک تنها توانست آب دهانش را واضح و سخت قورت دهد. چشمانش، طور دیگری جادویش میکرد.

پیراهنش را با حالت خاصی از تنش درآورد و آن را به گوشه ای پرت کرد. مقابل چشمان متعجب تهیونگ، پایین تر رفت و عضو برهنه اش را آرام با زبانش خیس کرد. بار دیگر از بالا تا پایین عضوش را لیسید و و به نوک و کلاهک آن مک محکمی زد. جونگکوک مانند کودکی شده بود که دلش میخواست طعم هر قسمت از آبنیات خود را کوتاه بچشد. کمی پایین تر رفت و زبانش را بر روی ورودی تهیونگ کشید. تهیونگ لرزید و پاهایش را ناخودآگاه جمع کرد. پوزخند بزرگتری به واکنشش زد. پاهای تهیونگ را از هم باز کرد و مک محکمی به ورودی اش زد و به مک زدن تا زمانی که ناله های تهیونگ به اوج خود رسیده بود ادامه داد

Part Of My DestinyWhere stories live. Discover now