(دو سال بعد)
۲۵ اگوست ۲۰۳۲با همان اخم معروفش هنگام تمرکز بر روی موضوعات مهم، به سیستم روبرویش زل زده بود. هنوز هم هیچ ردی از او نبود. کلافه موهایش را کشید و از جایش بلند شد اما ناگهان به شخصی برخورد و برای حفظ تعادل، دوباره سرجایش نشست
"تهش میفتادی بغلم دیگه، یه طوری هستی انگار دست زدن به من حتی غیرعمدی ممنوعه!"
"کیم فاکینگ یرین..."
ڛسسسس
"دو سال گذشته و تو هنوز بیخیالش نشدی؟"برخلاف خشمی که داشت، ناگهان صدایش آرام شد
"آخه... مگه میشه...که... یه آدم آب شه و هیچ ردی ازش نباشه؟"یرین سرش را پایین انداخت. برای این مرد سی ساله در دلش درد میکشید.
"من...نجاتت ندادم که حالا بخوای با فکر کردن به اون خودتو نابود کنی. تو تازه حالت بهتر شده!""چرا باید نجات پیدا میکردم، وقتی که ندارمش؟ وقتی حالا جای مغزم، قلبم طوری درد میگیره که حس میکنم جسمم متعلق به خودم نیست!"
"به سرنوشت اعتقاد داری؟"
"داشتم، دیگه نه!"
"تا حالا بازی کردی؟"
"با زندگیم؟ اره ولی نتیجه ی خوبی نداشت"
سرش را پایین انداخت و غرق در اتفاقات دو سال پیش شده بود"تو بازی کردن رو بلد نبودی مستر جذاب. و حالا هم وقت جا زدن نیست!"
تهیونگ با دیدن امید در چشم های دختر، طوری که انگار به نوری رسیده باشد، هیجان زده به او خیره شد
"تو...تو چیزی میدونی؟""نمیدونم اما من به برگشت به نقطه ی شروع اعتقاد دارم. وقتی توی اون سال به نقطه ی شروعت رسیدی، پس یعنی هنوز یک فرصت برای نجات خودت و عشقت داری. این یعنی میتونی در نبودش، و با آزادی ای که حالا داری، پر قدرت به جلو حرکت کنی تا به اونی که نیست اما تو قلبته نشون بدی چقدر با اون آدم قدیم فرق داری. شاید کسی منتظره تا قدرت دوباره ی تورو ببینه، شاید کسی منتظره تا کاری کنی اشتباهات گذشته تکرار نشه!"
"همممم، چون کارمای من خیلی خوشگله، به احترام خوشگلیش حرفشو گوش میکنم تا ببینم نتیجه حرفاش هم مثل خودش خوشگل میشه یا نه"
بعد از تمام شدن حرف، بینی دختر را میان انگشتانش گرفت و آرام و نامحسوس تکان داد"یاااا نمیشه جلوت یکم جدی و با احساس شد نه؟ تن لشتو جم کن و پاشو به ایمیل هات برس، بعدشم بیا تا طرح های جدید رو با هم بررسی کنیم کیم بچ!"
در حالی که پاهایش را بر زمین میکوبید، از آنجا دور شد"بای کیم بیوتی"
تهیونگ به حرکات بچه گانه اش خندید. اگر این دختر نبود، چگونه قرار بود این دو سال را به راحتی سپری کند؟ کیم یرین، دختری که وقتی تهیونگ چشمانش را باز کرده بود، چهره ی اشک آلودش را دیده بود. چه کسی میتوانست برایش اینگونه اشک بریزد و برای زنده ماندنش، التماس کند؟ البته به جز جونگکوکش!
BINABASA MO ANG
Part Of My Destiny
Mystery / Thrillerبا چشمانی که آرام آرام بسته میشد، پر از بغض های گیر کرده در گلویش به صحنه ی مقابلش زل زده بود همه ی آنها مرده بودند به همین زودی زندگی اش پایان یافته بود اخرین تلاش برای بازنگهداشتن چشمانش، یک پلک زدن بود و بعد از آن، تاریکی مطلق در آغوشش گرفت ... _...