تلنگر
_______برای آخرین بار تلفن همراهش رو چک کرد. از اینکه قبل از ترک کردن اینجا چیزی رو تموم نشده بزاره، متنفر بود.
صفحه های چتش رو سین کرده بود. مسیج های اسپم و بیخود رو پاک کرده بود. هیستوری گوگل و حافظه پنهان گوشیش رو پاک کرده بود. برای آخرین بار گالری اون رو چک کرده بود.
دیگه چیزی نمونده بود.در نهایت در حالی که اتاقش رو از نظر میگذروند، دست هاش رو بالا و بالاتر برد. به دونه های کوچیکی که کف دستش دقیقا روی عدد هجده هک شده ی اون قسمت قرار داشت، نگاه کرد.
به یه تلنگر برای متوقف شدن نیاز داشت، هنوز به اون درجه از حماقت نرسیده بود تا بتونه افکارش رو عملی کنه و اون تلنگر به موقع روشن شد.
صفحه تلفن همراهش که روی میز کنار تختش قرار داشت، به اون چشمک میزد.مردد دست نگه داشت، انگار که فعلا زوده.
به خیال اینکه تبلیغاتی هست، روی پیام چند ثانیه ای مکث کرد و دقیقا لحظه ای که میخواست کلید دلیت رو بزنه چشمش به متن پیام افتاد.
اون یک شماره تبلیغاتی نبود یه درخواست کمک بود.
ادامه دارد...
_____________
با یه بوک کوچولو موچولو اومدم.
حمایت کنید.__________
ویز ویز🐝
YOU ARE READING
The Message Of Savior [Sope]
Fanfictionدر حالی که برای آخرین بار اتاقش رو از نظر میگذروند دست هاش رو بالا و بالاتر برد. هرکاری که فکر میکرد لازمه رو، انجام داده بود. به دونه های کوچیکی که کف دستش، که دقیقا روی عدد 18 هک شده ی اون قسمت قرار داشت نگاه کرد. به یه تلنگر برای متوقف شدن نیاز د...