پذیرایی
___________اتفاقی زمانی که قصد داشتن برای خوردن شام آماده بشن، صدای زنگ در بلند شد و بعد از اون جین به همراه دوست عزیزش جیمین وارد خونه شدن.
اولش یونگی شوک زده از به هم خوردن شبشون، نقشه خفه کردن اون دو نفر رو میکشید چرا که توی تماس شب گذشته اشون فهمیده بود تا دو روز دیگه جین نمیاد و حالا روبروی خودش میدیدش.
اما چند دقیقه بعد وقتی همه اشوم از شوک خارج شدن تصمیم گرفت خیلی عادی با موضوع کنار بیاد و صاف کردن کونشون رو به زمان دیگه ای موکول کنه.
-هیونگ... نگفته بودی امشب میای!
لحنش کاملا حرصی بودنش رو نشون میداد. جین طبق معمول با لحن بیخیالی که مخصوص خودش بود جلو اومد و کیف دستیش رو گوشه میز گذاشت.
-یکدفعه شد، فرصت نشد خبر بدم...
با رفتن جین به سمت اتاقش مکالمه اشون نصفه رها موند و حالا جیمین فرد مناسبی برای کتک خوردن به نظر میرسید.
با قاشق و چنگال های تیز شده ی خیالیش که توی دستش گرفته بود با قدم های آروم و چشم های ریز شده مثل شکارچی ای که به شکارش نزدیک میشه به جیمن نزدیک میشد، اما ثانیه ای بعد عبور فردی رو با سرعت نور از کنار خودش حس کرد.اون فرد با سرعت بالایی به سمت جیمین دوید و اون دو همدیگه رو محکم در آغوش گرفته بودن.
-واو هوسوکی... نمیدونی چقدر دلتنگت شده بودم.
جیمین با صدای بلندی به هوسوک گفت و یونگی به شانس بدش فحشی فرستاد.
-چه جالب که هم رو میشناسید.
از هم جدا شدن و در حالی و هنوز دست های هم رو محکم گرفته بودن به سمت یونگی حرکت کردن.
-یونگی هیونگ ما تقریبا سه سال دبیرستان رو کنار هم مینشستیم... باورم نمیشه بعد از 4 سال دوباره میبینمش.
یونگی بی توجه به اون دو که با هم گپ و گفت میکردن به آشپزخونه رفت و دو بشقاب دیگه برای اونا اورد تا اگر شام نخوردن، گرسنه نخوابن.
و از ته قلبش متشکر بود غذاها اونقدر زیاد هستن تا برای اون دوتا کِرم هم برسه.اما سر میز شام تنها کسی که به نظر ناراضی میومد یونگی بود! طوری که اون سه نفر با هم صمیمی بودن و میگفتن و میخندیدن و هوسوک به خاطر حضور بد موقع اشون دیگه توجهی به یونگی نداشت.
جین که تازه توجه ش به یونگی جلب شده بود قاشقش رو توی بشقابش رها کرد و رو به یونگی گفت:
-چرا از پشت چنگال نگاهم میکنی؟
یونگی با لبخند نچندان دوستانه ای چنگال رو بیشتر روی صورت جین هیونگش که روبروش نشسته بود تنظیم کرد.
-دارم پشت میله های زندان تصور میکنمت!
جین که خوب از رفتار سینوسی* یونگی با خبر بود پرسید:
-چرا خب؟
-برای تمدد اعصاب...
و در اون لحظه جیمین و هوسوک که تا قبلش در حال خندیدن بودن، با ترس و صدای بلندی آب دهنشون رو قورت دادن.
ادامه دارد...
_____________
ویز ویز🐝*رفتار سینوسی به رفتاری میگن که یه با خوب باشه به بار بد. به اصطلاح دیگه همون موجی.
YOU ARE READING
The Message Of Savior [Sope]
Fanfictionدر حالی که برای آخرین بار اتاقش رو از نظر میگذروند دست هاش رو بالا و بالاتر برد. هرکاری که فکر میکرد لازمه رو، انجام داده بود. به دونه های کوچیکی که کف دستش، که دقیقا روی عدد 18 هک شده ی اون قسمت قرار داشت نگاه کرد. به یه تلنگر برای متوقف شدن نیاز د...