مهمونی
___________
تا حالا با دوستاتون خونه یکی دیگه از دوستاتون سر زده مهمونی رفتید؟شب گذشته که هوسوک پیش یونگی موند و امیدوارم یادتون باشه آخرش چی شد و نامجون هم صبح زود با جونگکوک به جین شبیخون زدن و بعد از اون جین با جیمین تماس گرفت که ناهار اونجا بیاد، چون همه اشون جمعشون جمع بود.
از اونجایی که جیمین هم دوست پسر تهیونگ به حساب میاد، اونم باهاش اومد و خونه از آدم ترکید. اما هنوز یونگی و هوسوک از اتاق بیرون نیومده بودن و در واقع خواب بودن و کسی هم جرعت نمیکرد به سمتشون بره.
توی مدتی کمی از دورهمیشون جونگکوک و تهیونگ و جیمین حسابی با هم گرم گرفته بودن و سه تایی قابلیت ترکوندن خونه ارو داشتن.
-پس یونگی کی میاد.
نامجون که هنوز به طرز حرف زدن جونگکوک عادت نکرده بود، بهش یادآوری کرد که باید به یونگی "هیونگ" بگه؛ اما خب به نظرتون جونگکوک اونجا وایساده بود که نصیحت های پدرانه نامجون رو گوش بده؟!
-بریم بیدارش کنیم؟
تهیونگ از همه جا بی خبر پیشنهاد داد؛ ولی توی کمتر از پنج ثانیه جیمین اون رو خفه کرد.
-پس خودت برو دسته بازی رو بیار حوصله ام سر رفت.
تهیونگ به جیمین گفت و سعی کرد زیاد خودش رو ناراحت نشون نده.
ده دقیقه بعد سه تایی جلوی در اتاق یونگی و هوسوک با پاهای لرزون وایساده بودن و منتظر بودن یکیشون پیش قدم بشه و در اتاق رو باز کنه.-اول تو.
-نه اول تو.
-پیشنهاد خودت بود.
-تو بزرگتری.
همین طور که اون دو نو گل شکفته سر باز کردن در به هم تعارف میکردن، جونگکوک پیش قدم شد و به آرومی در رو باز کرد و با سینه جلو داده و هاله ای قهرمانی به طرف اون دو تا برگشت.
-اول شما برید داخل اگر همه چیز مناسب سنم بود منم میام.
گفت و از جلو در کنار رفت و جیمین با فک پایین افتاده به طرف داخل اتاق قدم برداشت.
همه چیز عادی بود، اگر دو نفری که روی تخت زیر پتو توی هم پیچیده بودن و لباس های روی زمین رو نادیده میگرفتی. هرچند که زیاد مهم نبود.-امنِ امنِ.
و همزمان با حرفش دستش رو به معنای بیاید داخل تکون داد.
از اون طرف هوسوک که خواب نسبتا سبکی داشت با شنیدن صدای پاهایی از خواب بیدار شد.-پس اول میخزیم بعد غلت میخوریم؟
-من میدونم که گیر میفتیم.
هوسوک با چهره پف کرده مکالمه اون سه تا رو گوش میداد.
-دارید نقشه سرقتی چیزی میکشید؟
گفت و باعث شد اون سه تا ترسیده سر جاشون بپرن و به طرفش برگردن.
-نه... یونگی، نه منظورم یونگی هیونگِ... اون خوابه ما میخوایم از کنارش رد بشیم!
ادامه دارد...
_____________
ویز ویز🐝
ESTÁS LEYENDO
The Message Of Savior [Sope]
Fanficدر حالی که برای آخرین بار اتاقش رو از نظر میگذروند دست هاش رو بالا و بالاتر برد. هرکاری که فکر میکرد لازمه رو، انجام داده بود. به دونه های کوچیکی که کف دستش، که دقیقا روی عدد 18 هک شده ی اون قسمت قرار داشت نگاه کرد. به یه تلنگر برای متوقف شدن نیاز د...