تماس
________هنوز چند ثانیه ای از برقراری تماس نگذشته بود که فرد پشت خط تماس رو وصل کرد.
تا خواست حرفی بزنه صدای فرد ناشناس باعث ساکت شدنش شد._"آمم... سلام. میدونم احمقانه است و ممکنه پیش خودت کلی بهم بخندی یا مسخره ام کنی؛ اما خواهشا حرفی نزن. خب؟ بزار فقط و فقط من کسی باشم که حرف میزنه، خواهش میکنم."
چیزی نگفت. در واقع حرفی نداشت که بخواد بزنه. شخصی بهش پیام داده بود و در خواست کمک کرده بود و حالا ازش میخواست در سکوت فقط به حرف هاش گوش بده؟!
شاید بهترین کاری که میتونست انجام بده، قطع کردن تلفن روی فرد مقابلش بود؛ اما این یکم بی ادبانه نبود؟
_"من فقط دلم میخواد در مورد چیزایی که نمیتونم به بقیه بگم، با یه نفر که حداقل نه من اون و میشناسم و نه اون من و صحبت کنم. نمیدونم جنسیتت چیه یا چند سالته فقط یه جورایی حس میکنم میتونم بهت اطمینان کنم و باهات حرف بزنم."
اون فرد یعنی اون پسر هر کسی که بود زیادی دلش رو بهش خوش کرده بود. کسی که دقیقا تا یک ساعت پیش تمام اراده و عزم خودش رو جمع کرده بود و میخواست کار خودش رو تموم کنه!
دقیقا به چی اطمینان کرده بود؟
شاید میتونست یه کلاه بردار باشه و بعدا به خاطر حرف هایی که زده ازش سو استفاده کنه.با این اوصاف یونگی به این نتیجه رسید که اون پسر پر حرف فقط به میزان خیلی زیادی احمقه و چیز دیگه ای نمیتونه این حرف هاش رو ثابت کنه.
پس بهترین راه مقابله با اون پسر که اصلا هم بی ادبانه به نظر نمیرسید قطع کردن تلفن روی اونِ.
_"امیدوارم دلت نخواد که تلفن رو قطع بکنی..."
_"خفه شو."
گفت و تماس قطع شد.
ادامه دارد...
____________
ویز ویز🐝
ESTÁS LEYENDO
The Message Of Savior [Sope]
Fanficدر حالی که برای آخرین بار اتاقش رو از نظر میگذروند دست هاش رو بالا و بالاتر برد. هرکاری که فکر میکرد لازمه رو، انجام داده بود. به دونه های کوچیکی که کف دستش، که دقیقا روی عدد 18 هک شده ی اون قسمت قرار داشت نگاه کرد. به یه تلنگر برای متوقف شدن نیاز د...