حرف زدن
____________بیاید اینجور فکر کنیم که بالاخره هم هوسوک و هم یونگی سر عقل اومدن و میخوان در مورد مشکلی که بینشون فاصله انداخته صحبت کنن...
:یونگی هیونگ
میتونیم با هم حرف بزنیم؟من:
در مورد چی؟:یونگی هیونگ
در مورد ماامن:
چرا باید با هم در مورد صدای گاو حرف بزنیم! ://:یونگی هیونگ
میدونم بد عصبانی شدم
معذرت میخواماما حالا که من به عنوان یه قربانی کوتاه اومدم تو شروع نکن
من:
هیونگ من اصلا نمیفهمم در مورد چی صحبت میکنی
شب که خونتون بودم خوب بودی بعد یهو سر سنگین شدیمن واقعا دلیلش رو نمیدونم
:یونگی هیونگ
واسه همینم هست که میگم بیا با هم حرف بزنیمبهتره قبل از اینکه همچین دلخوری هایی پیش بیاد در موردشون به هم بگیم
من:
باشد
پس الان بگو چرا ازم دلخوری؟:یونگی هیونگ
من از اینکه نادیده گرفته بشم میترسم
دوست ندارم وقتی کنار همیم و نیاز به توجه ات دارم من و فراموش کنی و بری با شخص دیگه اینمیگم فقط جفت من بشین و با من حرف بزن
نه
منظورم اینه که به منم توجه کنما اون شب تازه برای دومین بار هم رو ملاقات کرده بودیم و تو تمام مدت کنار جیمین نشسته بودی و کوچکترین توجهی به من نداشتی
من حق ندارم ناراحت بشم؟
از اینکه یه روز من و تو با هم جایی بریم و من به جای اینکه کنار تو باشم برم پیش دوستای خودم خوش بگذرونم و تمام وقتم رو باهاشون باشم نارحت نمیشی؟
من:
هیونگمن واقعا بهش فکر نکرده بودم که ناراحت میشی
ببخشید
من واقعا از دیدن جیمین هیجان زده شده بودم
و اصلا خودم رو جای تو نذاشتمواقعا متاسفم
حق با توعه
شرمنده ام که زودتر متوجه نشدم و بیخودی جلوی تو گارد گرفتمباید همون فرداش وقتی دیدم ناراحتی ازت دلیلش رو میپرسیدم و بیخودی انقدر کشش نمیدادم
:یونگی هیونگ
پس فکر کنم دوباره مثل قبل شدیم
میتونیم اینبار دیگه همچین اشتباهی نکنیم
هردومون رو میگممن:
درسته هیونگ
من نباید به حرف تهیونگ گوش میدادم و مثل خودت رفتار میکردم:یونگی هیونگ
من گفتم تمام روان شناسا دیوونه ان تو باور نکردی
تازه رفتی باهاش مشورت هم کردی!امیدوارم بعدا به خاطرش باهام کات نکنی
من:
نه هیونگ
به هیچ وجهدارم دنبال یه پارتنر براش میگردم
اینجوری شاید اونم سر عقل بیاد:یونگی هیونگ
کمک خواستی بهم بگو :)ادامه دارد...
_____________
ویز ویز🐝
YOU ARE READING
The Message Of Savior [Sope]
Fanfictionدر حالی که برای آخرین بار اتاقش رو از نظر میگذروند دست هاش رو بالا و بالاتر برد. هرکاری که فکر میکرد لازمه رو، انجام داده بود. به دونه های کوچیکی که کف دستش، که دقیقا روی عدد 18 هک شده ی اون قسمت قرار داشت نگاه کرد. به یه تلنگر برای متوقف شدن نیاز د...