نفرت
____________چقدر در مورد رابطه بین یونگی و نامجون میدونید؟
همین قدر فکر کنید که یهو یه نفر بپره وسط زندگی دوست صمیمیتون که از قضای پیش اومده تا دیروز براتون غذا درست میکرده و مثل بردار یا خواهر نداشته اتونِ و تمام توجه اون فرد رو بگیره.و شما هم یه آدم به شدت حسود باشید.
خب معلومه که از اون آدم کمال نفرت رو به سر میبرید.یونگی با این دید که قرارهِ دوست شلخته هوسوک که توی لیوانش کپک زده بوده رو ببینه با نامجون دست داد و شروع به صحبت کردن با هم کردن. همه چیز خوب بود و همه در صلح کنار هم نشسته بودن تا اینکه جین از ناکجا آباد پیداش شد و گفت که مدتیِ با نامجون در رابطه است!
اگر کنارشون بودید میتونستید رگه های خشم و توی صورت یونگی ببینید. احتمالا عصبانیتش بیخود بود، چون زندگی هیونگش به هیچ وجه به اون ربطی نداشت، نه تا زمانی که حتی رابطه خونی ای هم نداشتن.
اما بازم یه حس مزخرف بود که مدام توی سرش فریاد میزد: "دارن جینی هیونگت و میگیرن" و اون صدا قصد خاموش شدنش نداشت.
نامجون در حالی که بخاطر نوع نگاه یونگی معذب شده بود و یه جورایی با تعریف های ترسناک جین از دونگسنگ خفنش، ازش حساب میبرد در حین خوردن آب مقداری از اون توی گلوش پرید و باعث شد به شدت شروع به سرفه کردن بکنه.
-نمردی؟
یونگی بود که به جلو خم شده بود و سعی داشت با چشم هاش علایم حیاتی نامجون رو بِسَنجه.
-نه حالم خو...
-حیف شد!
ادامه دارد...
_____________
ویز ویز🐝
ESTÁS LEYENDO
The Message Of Savior [Sope]
Fanficدر حالی که برای آخرین بار اتاقش رو از نظر میگذروند دست هاش رو بالا و بالاتر برد. هرکاری که فکر میکرد لازمه رو، انجام داده بود. به دونه های کوچیکی که کف دستش، که دقیقا روی عدد 18 هک شده ی اون قسمت قرار داشت نگاه کرد. به یه تلنگر برای متوقف شدن نیاز د...