نمایشگاه
_____________از زمانی که جین و نامجون تصمیم گرفتن، شفاهی ازدواج کنن جین از پیش یونگی رفته بود و نامجون هم از خوابگاه خارج شده بود.
هرچند پروسه بیرون اومدن جین از خونه یونگی به تنهایی، یک هفته طول کشیده بود و هر روز با یه بهونه جدید اونجا میموند، مثلا آخرین بار یونگی تک به تک کفش و دمپایی هایی که داشت رو قایم کرده بود، تا اون نتونه از خونه بیرون بره.
که تا قبل از اومدن نامجون و دادن یه دمپایی به جین، که توی ماشین داشت، نقشه اش به خوبی موفق شده بود.
حالا که کنار هم زندگی میکردن، تونسته بود به علایق جدیدی از نامجون دست پیدا کنه، مثلا علاقه به هنر... گاهی وقت ها که میرفت توی فاز هنرش و تمام مدت در مورد موزه و نمایشگاه هایی که دیده بود حرف میزد، جین دلش میخواست حلقه ای که بهش داده بود رو از انگشتش در بیاره و توی صورتش پرت کنه.
اما بعد تصمیم گرفت از مورد علاقه های نامجون در راهی که انتهاش به خودش میرسه استفاده کنه.
موقع شام، برای اینکه حرفش رو بزنه دست از خوردن کشید و همونطور که دست هاش رو روی میز زیر چونه اش قرار میداد به نامجون خیره شد.
-میدونستی یه نمایشگاه جدید و خصوصی باز شده؟
نامجون مشتاق هم از اینکه بالاخره جین به هنر علاقه نشون میده و هم از باز شدن یه نمایشگاه جدید، دست از خوردن کشید و تند تند لقمه ای که توی دهنش بود رو قورت داد.
-چه جالب... نمیدونستم... کجاست؟
جین لبخند دل فریبی زد و از سر جاش بلند شد و همونطور که به طرف اتاق خوابشون میرفت با صدایی که به گوش نامجون برسه، بهش جواب داد.
-توی اتاقمون... میتونی بیای به من خیره بشی یا هر کار دلت میخواد باهام انجام بدی... تازه... ورودی اون اتاق رایگانِ...
پشمای ناجون.
ادامه دارد...
____________
ویز ویز🐝
YOU ARE READING
The Message Of Savior [Sope]
Fanfictionدر حالی که برای آخرین بار اتاقش رو از نظر میگذروند دست هاش رو بالا و بالاتر برد. هرکاری که فکر میکرد لازمه رو، انجام داده بود. به دونه های کوچیکی که کف دستش، که دقیقا روی عدد 18 هک شده ی اون قسمت قرار داشت نگاه کرد. به یه تلنگر برای متوقف شدن نیاز د...