escape

244 89 36
                                    

فرار
__________

بعد از گندی که یونگی پشت تلفن زد، دیگه همه از رابطه اشون باخبر شده بودن. اینکه چطور هوسوک از خونه اشون فرار کرده بود و با آخرین سرعت و با چشمای سرخ و تشنه به خون یونگی به خونه اون رسید رو هیچکس نفهمید.

در نهایت زمانی که یونگی برای باز کردن در رفته بود و با هوسوک عصبانی روبرو شد، ترجیح داد تا جای ممکن ازش دوری کنه و به اتاقش پناه ببره و اصلا در رو به روش باز نکنه.

چند ساعت بعد، وقتی خونه توی آرامش فرو رفته بود چند تقه ای به در خورد.

-هیونگ در و باز میکنی؟

تهیونگ پشت در بود، برای همین خیالش راحت شد و نفس حبس شده اش رو با فشار آزاد کرد.

-برای چی؟

تهیونگ کمی این پا و اون پا کرد و به پشت سرش نگاه کرد.

-که با هم حرف بزنیم.

با شَک حرفش رو زد و منتظر جواب یونگی هیونگش موند.

-چند نفرید؟

لبخند بزرگی از شل کردن یونگی زد و فورا گفت:

-من و جیمینی و هوسوک هیونگ...

یونگی واقعا داشت ترغیب میشد که در رو باز کنه؛ اما لحظه آخر پشیمون شد و دوباره روی تختش دراز کشید.

-پس خودتون با خودتون حرف بزنید.

بلند گفت؛ اما ثانیه ای بعد نعره ای که هوسوک کشید باعث شد دیوار های ساختمون به لرزه بیان و همه اشون دنبال سوراخ موشی برای فرار کردن، از دست هوسوک بگردن.

-مین فاکینگ یونگی! همین الان این در لعنتی و باز کن تا خودم عین گاو نشکوندمش و بیام توی طویله ات!

ادامه دارد...

____________
ویز ویز🐝

The Message Of Savior [Sope]Where stories live. Discover now