call again

485 118 1
                                    

تماس دوباره
_____________

از اونجا که برنامه روز گذشته اش به شکل ناجوری به هم خورده بود، تصمیم داشت مدتی رو توی کارش وقفه بندازه.

به عنوان یه استراحت کوتاه از هر فکر و خیالی.

اما فکر ها چیزی نبودن که اومدن یا نیومدنشون دست اون باشه یا بخواد جلوشون رو بگیره. در نهایت این یونگی بود که با سر درد بدی که به سراغش میومد یا کارش به قرص خوردن میکشید یا گریه های بی دلیلی که واقعا از نظرش مسخره بود.

حداقل توی سنی که بود، دلیلی نداشت مثل نوجوون هایی که دچار تغییرات هورمونی میشن با هر موضوع کوچیکی احساساتی بشه!

شایدم اون تازه به بلوغ رسیده بود، یه بلوغ جدید و عجیب غریب که از هر یک میلیون نفر فقط یه نفر دچارش میشن و علم هنوز اونقدر پیشرفت نکرده بوده که بخواد در موردش حرف بزنه.

سرش رو زیر بالشتش برد و با فشار دادن اون، سعی کرد کمی آروم بشه. در حال جدال با خودش بود که صدای گوشی همراهش متوقفش کرد.

دستش رو دراز کرد و اون رو برداشت. شماره ناشناس ولی آشنا بود. دودل بود که برداره یا نه ولی در آخر مغز و دستش عکس عمل کردن و تماس برقرار شد.

_"اوه... واقعا خوشحال شدم که برداشتی. انتظار داشتم بلاکم کرده باشی حتی داشتم به این فکر میکردم که اگر بلاک نکرده بودی و برداشتی شروع به بد و بیراه گفتن به من کنی و منم تصمیم گرفتم قبل از اینکه این اجازه رو بهت بدم خودم شروع به حرف زدن کنم و مجالی برای این کار به تو ندم."

پسر خیلی سریع شروع به صحبت کرده بود و دلیلش رو هم خودش گفت. منطق خودش رو بابت بلاک کردنش سرزنش میکرد و از طرفی با خودش گفت "از کجا معلوم بعدا با شماره دیگه ای زنگ نمیرد!"

_"میدونی اینکه آخرش حرف زدی و با اون صدات بهم گفتی خفه شو باعث راحتیم شد. حالا حداقلش میدونم پسری و احتمالا سنت اونقدر ها هم کم یا زیاد نیست، یه چیزی تو مایه های سن خودمی، هر چند که قبلا دلم میخواست هویتت برام ناآشنا بمونه ولی الان واقعا کنجکاوم بدونم تو کی هستی، اینطوری شاید بعدا بتونیم با هم بیشتر نزدیک بشیم و دو تا دوست خیلی خوب برای هم بشیم."

خودش رو درک نمیکرد که چرا بدون حرکت، فقط به کلمات پشت سر هم اون پسر گوش میکرد. در حالت عادی احتمالا سعی میکرد از شعاع یک کیلومتری اون فرار کنه و حالا صبر کرده بود.

_"ولی خب این احتمال هم هست تو دوست های خیلی زیادی داشته باشی و وقت کمی برای من بزاری و این واقعا برام ناراحت کننده است و فکر کنم موفق شده باشم لحنم رو کمی بیشتر از حالت عادی ناراحت نشون بدم تا بتونی باور کنی؛ اما خب منم به عنوان یه انسان تعدادی دوست دارم و اونها فقط کمی بیشتر از زمان های دیگه مشغول انجام کارهاشون هستن و نمیتومم زیاد وقتشون رو بگیرم."

میشه گفت دیگه داشت خسته میشد.

_"اما تو از اونجا که اون روز با فاصله زمانی کمی بعد از پیامی که برات فرستادم بهم زنگ زدی احتمالا بدت نمیاد یه کوچولو از وقتت رو بهم بدی."

_"اصلنم اینطور نیست. فقط دستم اشتباهی به جای پاک کردن پیامت رو زنگ زدن خورد. پس دیگه زنگ نزن."

ادامه دارد...

____________
ویز ویز🐝

The Message Of Savior [Sope]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon