درد
__________جیمین خودش رو روی صندلی کنار هوسوک انداخت و سرش رو با خستگی به پشتی صندلی تکیه داد.
-هیونگ؟
هوسوک خسته تر از جیمین "هومی" گفت و به ماساژ دادن کمرش ادامه داد.
-نظرت در مورد یونگی هیونگ چیه؟
هوسوک در حد چند ثانیه چشماش و بست و کمی فکر کرد.
-هیونگت مثل یه درد میمونه.
-یه درد توی قلب؟
جیمین صادقانه پرسید و منتظر جوابش موند.
-نه... یه درد توی باسن!
-میفهمم...
همزمان با پایان حرفشون جین هم خودش رو با درد کنارشون انداخت و سرش رو برای تایید تکون داد؛ چون که هر سه نفر شب گذشته خاطره مشابهی داشتن!
ادامه دارد...
____________
ویز ویز🐝
YOU ARE READING
The Message Of Savior [Sope]
Fanfictionدر حالی که برای آخرین بار اتاقش رو از نظر میگذروند دست هاش رو بالا و بالاتر برد. هرکاری که فکر میکرد لازمه رو، انجام داده بود. به دونه های کوچیکی که کف دستش، که دقیقا روی عدد 18 هک شده ی اون قسمت قرار داشت نگاه کرد. به یه تلنگر برای متوقف شدن نیاز د...