چشم
_____________یونگی داشت راه میرفت تا به آشپزخونه بره و از یخچال آب بخوره، که نگاهش به هوسوک که تا کمر خم شده بود افتاد.
-هوسوک میدونستی یه چیزی روی کونته؟
هوسوک متعجب راست وایساد و به باسنش نگاه کرد، تا اگر چیزی روی اون بود برداره؛ اما چیزی ندید.
-چی هیونگ؟
پرسید و با دستش چند بار باسنش رو تکون داد.
-چشمای من روی کونته!
ادامه دارد...
______________
ویز ویز🐝
YOU ARE READING
The Message Of Savior [Sope]
Fanfictionدر حالی که برای آخرین بار اتاقش رو از نظر میگذروند دست هاش رو بالا و بالاتر برد. هرکاری که فکر میکرد لازمه رو، انجام داده بود. به دونه های کوچیکی که کف دستش، که دقیقا روی عدد 18 هک شده ی اون قسمت قرار داشت نگاه کرد. به یه تلنگر برای متوقف شدن نیاز د...