قلب
__________تا الان چند بار سعی کردید میزان علاقه اتون رو به فرد مقابلتون شرح بدید؟
احتمالا اینجور مواقع میگید اندازه کل دنیا یا اندازه تعداد ستاره ها دوستت دارم یا مثلا اگر بچه بودید، عدد هایی که بلد بودید رو میگفتید: ۲ تا، ۱۰ تا، اندازه کل انگشتام...خلاصه که؛ بزرگترین چیزی که اون لحظه از نظرتون توی دنیا بوده رو مثال میزدید. اما چند نفر تا الان سعی کردن کلیشه ها رو بهم بزنن؟
واقعیتش یکی از دلایلی که از یونگی خوشم میاد اینه که کلیشه ها رو زیبا به هم میزنه، طوری که یه گوشه مینویسمشون تا یادم نره و یه روزی ازشون استفاده کنم.
-هوسوکی میدونی چیه؟
هوسوک خودش رو توی آغوش یونگی بالاتر کشید و سرش رو به سینه اش تکیه داد.
-چیه؟
دست یونگی که توی موهاش میرفت و سرش رو نوازش میکرد، باعث میشد حس خوابالودگی بهش دست بده و باعث لذتش میشد.
-من تو رو اندازه شکمم دوست دارم!
متعجب از یونگی فاصله گرفت و به صورتش نگاه کرد.
-مسخره میکنی؟ چرا شکم؟!
پرسید و دست به سینه مقابل یونگی نشست. چرا همیشه بهش ضد حال میزد؟ نمیشد یه بار عین آدم مثل بقیه مردم بهش ابراز علاقه کنه؟
-میخواستم بگم اندازه قلبم... ولی دیدم شکمم بزرگتره...
لبخند بزرگی در انتهای حرفش زد، که کل دندونای شیری رنگش رو به نمایش گذاشت و چشماش هلالی شدن و این هوسوک بود که این میزان از شیرینی و نتونست تحمل کنه و داخل آغوش یونگی ذوب شد.
ادامه دارد...
_____________
ویز ویز🐝به نظرتون چقدر دیگه ادامه اش بدیم خوبه؟
YOU ARE READING
The Message Of Savior [Sope]
Fanfictionدر حالی که برای آخرین بار اتاقش رو از نظر میگذروند دست هاش رو بالا و بالاتر برد. هرکاری که فکر میکرد لازمه رو، انجام داده بود. به دونه های کوچیکی که کف دستش، که دقیقا روی عدد 18 هک شده ی اون قسمت قرار داشت نگاه کرد. به یه تلنگر برای متوقف شدن نیاز د...