(اخر این پارت یه اهنگ داره که پیشنهاد میکنم از توی دیلیم دانلودش کنید و جایی که گفتم پلی کنید/لینک دیلیم توی پروفایلم هست)
10 April 2018
Busanجونگکوک به محض دیدن تصویر دوستپسرش از پشت ایفون درحالی که خواهرش روی کولش بود، در رو باز کرد و منتظر بالا اومدن خواهر و برادر شد.
چند دقیقه بعد صدای زنگ در باعث شد جونگکوک به سمت در بدوعه و در رو به سرعت باز کنه."هی."
تنها حرفی بود که تهیونگ با دیدن جونگکوک زد و بعد به سرعت از کنارش رد شد تا خواهرش رو روی مبل بذاره.
پسر کوچیکتر با نگاه متعجبش دوستپسرش رو دنبال کرد و وقتی تهیونگ خواهرش رو روی مبل گذاشت، جونگکوک ساق دستش رو گرفت و اون رو به گوشه ی خونه کشید.مینجانگ میتونست برادرش رو ببینه که به ارومی مشغول توضیح ماجرا بود و لحظهای که چهره ی جونگکوک حالت متاسفی به خودش گرفت، توی دلش به وضعیت خودش پوزخند زد.
جونگکوک برای لحظهای نگاه دلسوزانه ای به دختر انداخت و باعث شد مینجانگ سرش رو پایین بندازه.چندبار بیشتر جونگکوک رو ندیده بود و همون چند بارهم فرصت نکرده بود تا با دقت به پسر توجه کنه.
با توجه به گفتههای تهیونگ، جونگکوک ۱۹ سالش بود و میشد این فاصله ی سنی رو با برادرش، به راحتی تشخیص داد.پسر قیافه ی بانمک و درعین حال جذابی داشت. قدش کمی از تهیونگ کوتاه تر بود چشم های گردش با چتری های روی پیشونیش تناسب قشنگی رو ایجاد کرده بود.
هنوز نمیتونست قبول کنه که برادرش عاشق یه پسر شده با این حال به خودش جرئت کوچیک ترین توهینی به برادرش رو نداده بود.
تهیونگ مهمترین ادم زندگی مینجانگ بود و تمام تلاش دختر این بود تا بتونه بهترین خواهر ممکن برای برادر کوچیکش باشه.بالاخره صحبتهای تهیونگ و دوست پسرش تموم شد. جونگکوک به سمت اشپزخونه رفت و تهیونگ با چهره ی کلافش سمت خواهرش برگشت.
"نگاهش ترحم برانگیز بود."
مینجانگ با صدای گرفتهاش گفت و جواب تهیونگ بنظرش کمی زیادی سرد اومد.
"جونگکوک همچین ادمی نیست."همزمان با تموم شدن جملهی تهیونگ، پسر کوچیکتر با یک لیوان اب از اشپزخونه بیرون اومد.
مینجانگ براب چند لحظه به جونگکوکی که لیوان اب رو به سمتش گرفت خیره شد و دراخر بادگرفتن لیوان از پسر، اون رو سر کشید.
"میخواید چیکار کنید؟"تهیونگ با اشاره به سوییشرت خودش تن مینجانگ جواب داد:
"اول از همه باید ی لباس سالم براش پیدا کنیم."
جونگکوک سریع توضیح داد.
"لباسای خواهرم که قطعا براش کوچیک تره و اندازهاش نمیشه ولی میتونم لباسای مامانمو بدم بهش."سر مینجانگ به طرز سریعی بالا اومد.
"چی؟"
تهیونگ بعد از اینکه نگاه کوتاهی به چشم های درشت شده ی خواهرش انداخت و گفت:
"ناراحت نشه؟..."
ESTÁS LEYENDO
The Reason(kookv,vkook)
Fanficهمه چی عالی بود؛ حداقل از دیدگاه جونگکوک...شاید برای همین از لحظه ای که تهیونگ بهش گفت میخواد ترکش کنه تا وقتی که رفت و درب اتاق رو محکم کوبید، جونگکوک توی بهت ایستاده بود و بدون درک از اتفاقات افتاده سعی میکرد لرزش بدنش رو کنترل کنه. اره همه چی عال...