Subject: reason
To:jeongookie99@gmail.com "
"ایمیل ۳۲ ام
از وقتی که تو نیستی تا برام قهوه درست کنی دیگه قهوه نخوردم. گرچه مطمئنم باور نمیکنی. از دید تو من معتاد به مخدری با اسم قهوه بودم تا با کافئینش روانم رو اروم کنم. باور کلیشه ای ایه.
من معتاد بودم. درسته. من معتاد بودم اما معتاد به قهوههایی که به دست تو درست میشد.
حتی دیگه اون اهنگهای ایتالیایی لعنتی هم ارومم نمیکنن. نه تا وقتی که نمیتونم شبها اهنگ نفسهای تو رو حفظ کنم.
نبودنت داره باهام چیکار میکنه بلوبری؟!"20 August 2021
Seulزنگ خونه رو فشرد و با گذاشتن دست دیگهاش توی جیبش منتظر موند. سرپناه جدیدش اونقدر ها هم بد بنظر نمی اومد.
"سر پناه" لبخند تلخی زد. لفظ مزخرفی بود. از کی از تنها معشوقهاش فراری بود که حالا دنبال سرپناه میگشت؟ظالم شده بود و خودش هم این رو میدونست. ولی نیاز داشت درک بشه. سخت بود هندل کردن احساساتی که توی وجودش بالا پایین شده بودن. ذهنی که بهم ریخته و قلبی که اشفته میتپید.
ناخوداگاهش به خوبی از اتفاق عجیبی که پسر قصه رو درمونده کرده بود با خبر بود اما انگار قرار نبود مغزش در جریان چیزی قرار بگیره.
ناخودآگاهِ خائنی که درنهایت موجع به قضاوت اشتباه میشه...در خونه همزمان با صدای لولای در باز شد و چهره ی بشاش آدام توی چارچوب نمایان شد.
"هی پسر! کاش زودتر بلوند میکردی."
این جمله اولین جملهای بود که جونگکوک در مواجهه با پسر بیان کرد و با شوخی موهای پسر رو بهم ریخت.
آدام درحالی که صدای خندههاش توی سالن میپیچید از مقابل در کنار رفت و منتظر موند تا جونگکوک وارد خونه بشه.
جونگکوک که توی همین مدت کوتاه یَخش دربرابر آدام باز شده بود و احساس راحتی میکرد، قبل از اینکه پسر تعارفی بکنه سمت مبل تک نفره ی گوشه ی پذیرایی رفت و روش جا خوش کرد."نوشیدنی گرم یا سرد؟"
صدای بلند آدام از داخل آشپزخونه به گوش جونگکوک رسید و باعث شد توجه پسر مو بنفش به لهجه ی آدام جلب شه. در حقیقت طوری که پسر کلمات کرهای رو با لهجه ی بریتانیاییش بیان میکرد جذاب بود!آدام که جوابی نشنید تصمیم گرفت نوشیدنی خنک برای مهمونش ببره. در هرحال هنوز تابستون بود و ترجیح اکثریت نوشیدنیهای خنک بود.
موهیتوها رو توی سینی گذاشت و سمت جونگکوکی رفت که به دیوار رو به روش خیره شده بود و قطعا ذهنش جایی خارج از اون خونه بود..
همزمان با نشستن ادام رو مبل کنارش، از افکارش بیرون اومد و نگاهش رو به موهیتو های تو سینی داد.
"ممنون."
آدام در جواب لبخندی زد و با گذشت چند دقیقه، وقتی سکوت سنگین بینشون رو حس کرد زمزمه کرد:
"همه چی اوکیه؟"جونگکوک بدون اینکه نگاهش رو به پسر بده "هوم" آرومی گفت و به موهیتوش خیره شد.
آدام اینبار کمی خودش رو سمت پسر کشید و دستش رو روی دستهای بزرگ جونگکوک گذاشت.
"آممم...میدونم اعتماد به ادمایی که تازه شناختی سخته ولی خواستم بگم هروقت خواستی حرف بزنی من هستم تا گوش بدم."
![](https://img.wattpad.com/cover/317708942-288-k291212.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
The Reason(kookv,vkook)
Fanficهمه چی عالی بود؛ حداقل از دیدگاه جونگکوک...شاید برای همین از لحظه ای که تهیونگ بهش گفت میخواد ترکش کنه تا وقتی که رفت و درب اتاق رو محکم کوبید، جونگکوک توی بهت ایستاده بود و بدون درک از اتفاقات افتاده سعی میکرد لرزش بدنش رو کنترل کنه. اره همه چی عال...