Subject: reason
To:jeongookie99@gmail.com "
"ایمیل ۲۷ ام؛
خنده داره نه؟ شایدم ترحم برانگیزه...
اینکه لمسم میکنی، در اغوش میگیریم و بوسه هاتو ازم دریغ نمیکنی و من با چشمهای خودم دروغهات رو خریدار میشم و عین همون مجنون دیوونه ای که بودم اغوشت رو لونه ی ارامشم میکنم.
تلخه نه؟ کی انقدر حقیر شدم؟ کی به روزی افتادم تا برای بوسیدن لبهایی که دیگه مال من نیست، زهر دروغ هاتو بنوشم و لبخندهای تصنعیتو بپرستم؟
میدونی چیه؟ برخلاف تصوراتت تو اصلا بازیگر خوبی نیستی! فقط من انقدر اشک ریختم که چشمهام رو به کوری رفته و جای خالی قلبت توی سینتو نمیبینم.
چرا تمومش نمیکنی؟! چرا فقط ترکم نمیکنی تا با کورسوهای دروغین امیدهای یخ زده ام، دل به عزانشسته ام رو صابون نزنم؟"***
18 August 2021
Seulجمله ی سه کلمهای، که به ارومی از بین لبهای خشک و یخ زده ی پسر بزرگتر بیرون اومد، باعث شد فریادهای جونگکوک ناقص بمونه و در شُک به نگاه فراری تهیونگ زل بزنه.
خون توی رگ هاش، در صدم ثانیه یخ بست و عرق سرد روی شقیقههاش نشست.اکسیژن تبدیل به سم شد و ریههاش رو سوزوند. از کی نفس کشیدن انقدر سخت شده بود؟
گونههاش از بارش چشم های ابریش سوخت و اشکهاش خوردنده تر از اسید، صورتش رو احاطه کردن.
"سرطان خون؟"اشک جمع شده گوشه ی چشم پسر بزرگتر، با حرکت سرش که به هدف تایید سوال پسر بود، به پایین سر خورد و رد خیسی روی گونه ی پسر باقی گذاشت.
جونگکوک هنوز با شُک به چهره ی گرفته ی دوستپسرش خیره بود و بی کنترل به پهنای صورت اشک میریخت.
تصور اینکه معشوقه ی خودش، کسی که چندین سال تمام، نفسهاش رو باهاش شریک شده بود، "سرطان" داره، وحشتناک بود.اینکه سرطان فقط مال فیلمهای درام-اجتماعی نبود؛ وحشتناک بود!
***
نیم ساعتی میشد که دو پسر در سکوت توی ماشینی که هنوز کنار خیابون پارک بود، توی اقیانوس افکارشون دست و پا میزدن و به دنبال ریسمان اغوش دیگری، طول افکارشون رو شنا میکردن.
بعد از چند ساعت، اولین نفری که به حرف اومد جونگکوک بود.
"حالا چی میشه؟"
صداش گرفته و خشدار بود. غم رو میشد به سهولت از اهنگ صداش خوند.پسر بزرگتر که پیشونیش رو به فرمون تکیه داده بود و به کفشهاش
نگاه میکرد پاسخ داد:
"باید درمانمو شروع کنم."قایق به خشکی رسیده ی چشمهای جونگکوک، دوباره وارد دریا شد. موجهاش قطره قطره اشک شدن و روی گونههاش باریدن.
این اخرین نقطه بود نه؟...حالا دیگه دلی برای حسادت به عکسهای لو رفته از پسر بزرگتر نداشت.و دوباره سکوت فضای منجمد از بغض ماشین رو فرا گرفت. صدای نفسهای سنگین پسر بزرگتر نشون میداد حال خوبی نداره و البته چشمهای پف کرده ی جونگکوک هم دست کمی از دوستپسرش نداشت.
ESTÁS LEYENDO
The Reason(kookv,vkook)
Fanficهمه چی عالی بود؛ حداقل از دیدگاه جونگکوک...شاید برای همین از لحظه ای که تهیونگ بهش گفت میخواد ترکش کنه تا وقتی که رفت و درب اتاق رو محکم کوبید، جونگکوک توی بهت ایستاده بود و بدون درک از اتفاقات افتاده سعی میکرد لرزش بدنش رو کنترل کنه. اره همه چی عال...