Part 10✓
Time: 3:32 Am
لپ تاپش رو باز کرد و روی میز کوچیک گوشهی اتاق قرار داد. نگاهی به جسم نیمه برهنه و خواب آلود دوستپسرش روی تخت، انداخت و وارد ایمیلهاش شد. سخت نبود پیدا کردن ادرس ایمیل قدیمیای که بارها از طریقش با جونگکوک صحبت کرده بود.
خاطراتی دور که به زمانی حدود سه سال قبل برمیگشتن. با یادآوری ایمیلهای بی پایانی که سه سال قبل بین خودش و پسر رد و بدل میشد لبخند تلخی زد. برای بار هزارم ارزو کرد زمان به عقب برگرده اما خب...این قرار بود فقط یه ارزو باقی بمونه!
وارد جیمیلش شد و نفسش رو بی صدا بیرون داد. چند لحظهای به کلمه ی "موضوع (subject)" خیره شد و در نهایت دست هاش رو به کیبورد رسوند و تایپ کرد:
"دلیل.""به jeongookie99@gmail.com "
لبخندی به ادرس ایمیل قدیمی پسر زد. جونگکوک بعد از استخدامش به شرکت کاریش ایمیل جدیدی رو برای کارهاش زد و بعد از اون کاملا ایمیل قبلیش رو فراموش کرد. یا حداقل تهیونگ اینطور فکر میکرد.افکارش رو پس زد و تصمیم گرفت قبل از اینکه مشغول تایپ کردن بشه نگاهی به ایمیل قبلیش بندازه. ایمیلی که نه مال سه سال پیش، بلکه مال چند شب گذشتهای بود که حقیقت مثل پتک توی سرش خورده بود و تهیونگ نتونست از درد اونها رو صبح کنه.
"سه سال پیش اگه ازم میپرسیدن قشنگ ترین بخش روزت چیه حتما میگفتم وقتی که لپ تاپم رو باز میکنم و با یه ایمیل جدید ازت مواجه میشم.
نامردیه اگه بگم دلم برای جونگکوک قدیمی تنگ شده؟
باورت نمیشه اگه بهت بگم از نگاه من چقدر قشنگ میخندیدی! طوری که دندونهای خرگوشی و کیوتت معلوم میشدن و اون لحظه فقط میخواستم تا اخر عمر در آغوشم نگهت دارم.اون زمان که مینشستی کنارم و اتفاقهای دانشگاهت رو با هیجان تعریف میکردی و خیال میکردی با دقت گوش میکنم، و من فقط عین شیفتهها به حرکت لبها و هیجان چشمهای درشت و بینی گردت نگاه میکردم، طوری که حتی یک کلمه از حرفهات رو نمیفهمیدم.
احمق بودم که عاشقت شدم؟ یا حالا احمقم که عاشقتم؟"بدون اینکه حتا متوجه باشه اشکهاش سرازیر شده بودن و مثل تمام شبهای قبل تمام صورتش رو در برگرفته بودن. نفس لرزونش رو بیرون داد و بعد از پاک کردن اشکهاش با استین لباسش، نگاهش رو دوباره به سیستم داد.
خیره به صفحه ی جدیدی که برای نوشتن ایمیلش باز کرده بود زمزمه کرد:
"این قراره اخریش باشه؟"بیخیال خوندن ایمیلهای قبلی خودش شد و تصمیم گرفت بعدی رو بنویسه.
"ارزو کردم دریا باشی تا درونت غرق شم، التماست کردم اتش بشی و تمامم رو بسوزونی، خواستم طوفان شی و زندگیم رو ببلعی
و تو چیکار کردی؟تو عشق شدی! تو عشق شدی و توی تک تک رگ هام جوشیدی
تو درد شدی و به تمام عصبهام نفوذ کردی...
و کاش یه نسیم بودی تا به ثانیهای از کنارم بگذری.
تو شدی تپشهای قلبم، تا هروقت دلت بازی خواست از کار بندازیش...
من ازت چیز زیادی خواسته بودم؟ خواستم جسممو به اتیش بکشی
و تو قلبمو سلاخی کردی...
فقط التماس کردم تنم رو نابود کنی
و تو روحم رو بلعیدی...
کاش قانع تر بودی...
ولی میدونی جونگکوک؟ با تمام اینها فقط یه سوال ازت دارم.
دلیلت چی بود؟!"

KAMU SEDANG MEMBACA
The Reason(kookv,vkook)
Fiksi Penggemarهمه چی عالی بود؛ حداقل از دیدگاه جونگکوک...شاید برای همین از لحظه ای که تهیونگ بهش گفت میخواد ترکش کنه تا وقتی که رفت و درب اتاق رو محکم کوبید، جونگکوک توی بهت ایستاده بود و بدون درک از اتفاقات افتاده سعی میکرد لرزش بدنش رو کنترل کنه. اره همه چی عال...