15 March 2022
توی دور ترین نقطه ی راهرو از در مد نظرش واستاد بود و با نگرانی نوک کفشش رو به زمین میکوبید.
ازونجایی که وقتی باهم بودن تهیونگ هنوز به طور تخصصی درمانش رو شروع نکرده بود و بعدش هم از هم جدا شده بودن، جونگکوک هیچ ایده ای نداشت پروسه ی درمان پسر چطوریه یا توی چه وضعیت جسمی ای قرار داره.
بالاخره در سفید رنگ باز شد و تهیونگ با رنگ پریده ترین چهره ی ممکن از اتاق خارج شد. یک دست پسر به چارچوب در و دست دیگه اش به پایین لباسش چنگ زده بود.
برخلاف ملاقات قبلیشون اینبار کلاه گیس نپوشیده بود و کلاه افتابی آبی رنگش هم نمیتونست بی مو بودن سرش رو پنهان کنه.
جونگکوک چند قدم نزدیک تر رفت اما دوباره متوقف شد. مطمئن نبود حضورش به بهتر شدن حال تهیونگ کمک کنه-درواقع اصلا نمیکرد-.
چهره ی پسر به خوبی نشون میداد که به سختی روی پای خودش واستاده و چیزی با زمین خوردن نداره. بالاخره دستش رو از چارچوب در ول کرد البته بلافاصله پشیمون شد چون چند قدم تلو تلو خورد اما قبل از اینکه بیوفته پرستاری زیربازوش رو گرفت و مانع شد.
پسر چیزی به مرد گفت و تهیونگ هم در جواب سری تکون داد. جونگکوک دوباره چند قدم نزدیک رفت به امید اینکه چیزی بشنوه با اینحال هنوز به قدری کافی نزدیک نبود.
پرستار پسر رو به سمت خروجی بیمارستان راهنمایی کرد و جونگکوک هم با قدم های بی صدا دنبالشون کرد.
درحالی که فقط نصف مسیر رو طی کرده بودن یکی دیگه از پرستار ها با عجله نزدیکشون شد و بعد از اینکه چیزی به پرستار دیگه گفت اون رو با خودش برد. بعد هم هردو پرستار به سمت جایی که نوشته بود بخش اوژانسی دویدن و از دید خارج شدن.
جونگکوک وقتی ناتوانی شدید پسر رو دید بالاخره خودش رو قانع کرد تا نزدیک بره. اینطوری دیدن تهیونگ بیشتر از هرچیزی توی دنیا اذیتش میکرد. حتی بیشتر از بودن توی زندان.درحالی که دستش رو مشت کرده بود تا مبادا بغض کنه به تهیونگ نزدیک شد.
جونگکوک دست تهیونگ که به سختی در تلاش بود قدم های سنگینش رو پیش بگیره گرفت و باعث شد پسر با ترس برگرده و بهش خیره شه.به محض تشخیص دادن چهره ی جونگکوک دستش رو عقب کشید و سعی کرد چندقدم از پسر دور شه اما دیوار پشتش مانع میشد.
"تو اینجا چیکار میکنی؟"
فریاد بلند تهیونگ زخم تازه ای روی روح پسر کوچیکتر زد.پرستاری که از کنارشون رد میشد بلافاصله با اخم هیسی گفت و باعث شد تهیونگ جمله ی بعدیش رو با صدای ارومتری بیان کنه:
"کجای جمله ی از زندگیم گمشو بیرون برات ناواضحه؟""م-من...من...تهیونگ..."
جونگکوک خواست دوباره پسر مقابلش رو لمس کنه اما تهیونگ جوری خودش رو عقب کشید که قلب جونگکوک رو سوزوند.
![](https://img.wattpad.com/cover/317708942-288-k291212.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
The Reason(kookv,vkook)
Fanficهمه چی عالی بود؛ حداقل از دیدگاه جونگکوک...شاید برای همین از لحظه ای که تهیونگ بهش گفت میخواد ترکش کنه تا وقتی که رفت و درب اتاق رو محکم کوبید، جونگکوک توی بهت ایستاده بود و بدون درک از اتفاقات افتاده سعی میکرد لرزش بدنش رو کنترل کنه. اره همه چی عال...