-part19-

413 64 115
                                    


Subject: reason
To:jeongookie99@gmail.com "
"ایمیل ۶۵ ام
تا به حال کسی بهت گفته بود که صدای نفس‌هات چقدر زیبان‌؟ که چطور وقتی در اغوشم میخوابی...اوای نفس‌هات درست شبیه نوازش شبنم‌ها، گل خشکیده ی دلم رو جلا میده؟
دیدی چطور از شنیدنشون محرومم کردی؟ حالا طوری پوسیدم و از بین رفته‌م که بجز مرگ هیچ درمانی برام نیست."

4 September
Seul 

با قدم‌های سریع از اون عمارت لعنت شده بیرون زد. هنوز رد دست ادام رو دور مچش حس میکرد و این باعث میشد حس انزجار ذره ذره تمام وجودش رو در بر بگیره.

حتی نمیخواست یک لحظه هم رفتارهای وقیحانه ی اون پسر رو مرور کنه و احساس عذاب وجدان رو توی قلبش دوچندان کنه.

اشفتگی توی تک تک قدم‌هاش به جلوه دراومده بود و ذهنش؟ هیچ ایده‌ای نداشت چطور افکار بی وقفه‌اش رو سامون بده.

عجیب‌تر از همه سرنوشت مسخره ی جونگکوک بود که مدام مسیرش رو به آدام گره میزد و تلاش‌ها- نه چندان سفت و سخت-ش رو با شکست مواجه میکرد.

چیز دیگه‌ای که اعصابش رو خدشه دار میکرد تصمیم هوسوک بود. طوری که حس میکرد ازش سو استفاده شده. اگر هوسوک از روابط آدام و جونگکوک خبر داشت چرا باید با کشوندن جونگکوک داخل این قضایا اون رو با آدام مواجه میکرد؟
این یعنی هوسوک در تلاش بوده تا به آدام کمک کنه؟

با این حساب چطور میتونست به هوسوک اعتماد کنه؟

به دور از تمام قضایا، جونگکوک هنوز مطمئن‌ نبود انجام این کار انتخاب درستی باشه. هیچ ایده ای راجع به سرنوشتش نداشت و از طرفی، هیچ چیز اونقدر خطرناک به نظر نمیومد.

با وجود نیاز شدید جونگکوک به اون پول چه انتخاب درست‌تر بود؟
این علامت سوالی بود که پررنگ تر از باقی افکار توی ذهن پرش جولان میداد.

جونگکوک سعی داشت منطقی فکر کنه با این‌حال نمیتونست بی خیال در نظر گرفتن سفرشون به ایتالیا بشه.
اون بهترین فرصت برای بازسازی رابطشون بود و جونگکوک نمیتونست اجازه بده تفاوت مالیشون ذهن و روحش رو به هم بریزه.

تمام درگیری‌ها از اونجایی شروع شد ک جونگکوک حس میکرد احساس استقلالش سلب شده. با این حساب از دید پسر، ورود به همچین کار غیرقانونی و پر خطری به درست شدن دغدغه‌هاش و رابطش با دوست‌پسرش می ارزید.

درنهایت با سامون دادن بخشی از افکارش نفس خسته‌اش رو پر سر و صدا بیرون داد.
اون مطمئن نبود که قبلا ادم خوشبخت‌تری بوده یا  نه ولی میدونست هیچوقت درگیری‌های ذهنیش تا این حد از ازاردهندگی نرسیده بودن.

پس در اخر دست‌هاش رو توی جیب شلوار جینش گذاشت تا باقی مسیر سنگفرشی رو پیاده طی کنه.

***

ربدوشامبر ساتن مشکی رنگی به تن داشت و طوری جلوش رو باز گذاشته بود که باکسر طوسی رنگش به راحتی دیده میشد. مدام به کاغذ‌های روی میز نگاه میکرد و نمیتونست جلوی ذوقش رو بگیره. گرچه انتظارش برای اومدن دوست‌پسرش داشت زیادی طولانی میشد.

The Reason(kookv,vkook)Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ