13 March 2022
Seoul" تو اینجا چیکاری میکنی؟"
"اینو من نباید ازت بپرسم؟"
تهیونگ با ضعیف ترین صدایی که میتونست از خودش بشنوه جواب داد.نگاهش کاملا روی فرد مقابلش خشک شده بود و دیداری که بعد از شش ماه تازه میشد، حتی پلک زدن رو سخت میکرد.
خواسته یا ناخواسته، نگاهش درحال بررسی تک تک جزئیات چهره ای بود که مدت ها بود فراموش کرده بود-یا حداقل میخواست فراموش کنه-.ماه اول همه چیز برای تهیونگ زیادی سخت و طاقت فرسا بود. درمانش رو با روحیه ای پر شده از ناامیدی و پوچی ادامه میداد و اشکهای بی وقفهاش همه چیز رو براش سخت تر میکردن اما طی چندروز به کلی تغییر کرد. زندگیش رو طوری پیش گرفت که انگار هیچوقت مردی به اسم جونگکوک رو ملاقات نکرده و تمام تمرکزش رو روی خوشگذرونی های مختلف و پیشرفت هرچه بهتر درمانش گذاشت.
اگرچه این تغییر ناگهانی جیمین رو شوکه کرد اما به تصمیم دوستش احترام گذاشت.
حالا به نظر میومد تمام تلاشهاش به یکبار زیر اواری از خاطرات به خاک سپرده شدن. نگاه خیره ای که با سراسر حیرت پر شده بود، چهره ای که فقط با گذشت شش ماه، به اندازه ی چندسال جا افتادهتر دیده میشد، موهای کوتاه و مشکی که به طرز عجیبی جذابتر نشونش میداد همه و همه دردی رو یاداور شدن که تهیونگ مدت ها بود ازش رهایی یافته بود.
در مقابل جونگکوک تنها بالا رفتن ضربان قلبش رو حس میکرد. دلتنگی رو توی نقطه نقطه ی بدنش حس میکرد و میل به اغوش کشیدن فرد مقابلش هر لحظه بیشتر میشد.
بعد از گذشت چند ثانیه، اخم های تهیونگ با درک موقعیت توی هم رفتن. مرد بزرگتر با چنان شدتی از روی صندلیش بلند شد که باعث شد صندلی روی زمین بیوفته و صدای بلندش تو فضا بپیچه.
"برو بیرون."
لحن سرد و صدای بم تهیونگ فقط به دلتنگی مرد دیگه دامن میزد."اما-"
صدای مرد اینبار بلندتر و عصبی تر از قبل شنیده شد.
"برو بیرون!""تهیو-"
"بهت گفتم برو بیرون!"صدای نفسهای عصبی مرد به راحتی به گوش جونگکوک میرسید. پسر میدونست لیاقت همچین رفتاری داره، اما هنوز برای یه فرصت امیدوار بود.
صدای بلند مرد باعث شد خدمتکاری که اول هم جونگکوک رو به این دفتر راهنمایی کرده بود خودش رو با عجله اونجا برسونه."مشکلی پیش اومده قربان؟"
مرد نسبتا مسن درحالی که از نگاه کردن به چهره ی تهیونگ اجتناب میکرد حرفش رو با صدای ترسیده ای بیان کرد."این اقا رو سریعا به بیرون راهنمایی کن."
تهیونگ بلافاصله بعد از بیان این جمله به طرف مخالف چرخید و نگاه خشمگینش رو به تابلوی گرون قیمت روی دیوار داد.
![](https://img.wattpad.com/cover/317708942-288-k291212.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
The Reason(kookv,vkook)
Fanficهمه چی عالی بود؛ حداقل از دیدگاه جونگکوک...شاید برای همین از لحظه ای که تهیونگ بهش گفت میخواد ترکش کنه تا وقتی که رفت و درب اتاق رو محکم کوبید، جونگکوک توی بهت ایستاده بود و بدون درک از اتفاقات افتاده سعی میکرد لرزش بدنش رو کنترل کنه. اره همه چی عال...