-part31-

404 62 32
                                    

1‌8 March 2022

با قدم هاش راهروی بیمارستان رو متر میکرد و اضطراب لحظه ای رهاش نمیکرد. ذهنش اونقدری مشغول بود که حتی یه لحظه ام به این فکر نکنه برای کی اینجاست؟ کسی که به قول خودش شش ماه پیش فراموشش کرده بود؟

نگرانی تهیونگ به قدری زیاد بود که حتی نفهمه توی قانون های جدید زندگیش چیزی به اسم "نگرانی برای جونگکوک" وجود نداشت.

با دیدن جیمین که با چهره ی هراسونی به سمتش میدویید مکث کرد. البته که تهیونگ به جیمین زنگ زده بود. چون قطعا نمیتونست با همچین قضیه ی ناگهانی ای به تنهایی کنار بیاد.

تهیونگ واقعا خوشحال بود که نزدیک ترین بیمارستان، همونجایی بود که همیشه برای جلسات شیمی درمانیش میومد و کاملا با اون فضا اشنا بود.

جیمین بالاخره به تهیونگ رسید و با نگرانی متظاهرانه که ای تهیونگ متوجهش نشد گفت:
"چیشده؟ الان کجاست؟"

تهیونگ بدون اینکه حرفی بزنه به در مقابلش اشاره کرد و به جوییدن پوست لبش ادامه داد.

"لازم نیست به سوکجین بگیم؟ حتما نگران کوک شده."

تهیونگ نفسش رو با بی قراری بیرون داد و درحالی که مدام پشت در جا به جا میشد گفت:
"من شماره اش رو ندارم. خودت بهش بگو."

جیمین سری تکون داد و درحالی که با سوکجین تماس میگرفت ازش دور شد.

در اتاق چندثانیه بعد باز شد و دکتر با چندتا پرستار از اون خارج شدن. تهیونگ خودش رو به دکتر رسوند و با نگاه منتظرش خواستار توضیح شد.

مرد عینکش رو برداشت و با چهره ی جدیش توضیح داد:
"شانس اوردید که به ناحیه سرش ضربه ی بدی نخورده و اسیبی ندیده. اما یک شکستی توی استخون ساق پاش داره. چندین اسیب جدی هم توی شونه، ارنج و قفسه ی سینه اش دیده میشه اما منجر به شکستگی نشده و به مرور خوب میشه. میتونین برین پیشش. تا چندساعت دیگه اثر مسکن ها میره و به هوش میاد."

تهیونگ با بغضی که به سختی جلوش رو گرفته بود سر تکون داد و دور شدن دکتر رو تماشا کرد.

"دکتر چی گفت؟"
صدای جیمین باعث شد برگرده و نگاهش رو به دوستش بده. میدونست اگر جواب جیمین رو بده بلافاصله بغضش میشکنه پس به سکوت اکتفا کرد.

بعد از مکث طولانی ای بدون اینکه جواب سوال جیمین رو بده وارد اتاق شد و جیمین هم دنبالش کرد.

جونگکوک بی حرکت روی تخت وسط اتاق دراز کشیده بود و کبودی هاش توی ذوق میزد. پای راستش کاملا گچ بسته شده و بالاتر از سطح بدنش قرار داشت.

تهیونگ با قدم های نامطمئن به تخت پسر نزدیک میشد و نگاهش رو روی جای جای تن پسر میچرخوند.

از خودش نمیپرسید جونگکوک چطور برای نجاتش ظاهر شد.
چرا مرد استاکر اینطور عجیب بهش حمله کرد.
اصلا چرا برای کسی که به ظاهر ازش متنفره اینطور نگران شده.
چرا قلبش با دیدن اون زخم ها فشرده میشه.

The Reason(kookv,vkook)Onde histórias criam vida. Descubra agora