فلش بک
- عا عا!
جناب رئیس جمهور این جوری که رفتار میکنید محافظهاتون فکر میکنن اومدم تا بهتون آسیبی برسونم! یه دوست قدیمی نمیتونه برای ملاقات با دوستش به کاخِ آبی بیاد؟
با این که در مورد دوستی نزدیکمون بهشون توضیح داده بودی اما بازم بهم بد نگاه میکردن!مرد خشمگین سرش رو کلافه به اطراف برد. دست بالا آورد تا از محافظهای داخل اتاق بخواد تا تنهاشون بذارن. کمی مکث کرد و وقتی از تنها بودنشون مطمئن شد نزدیک رفت. مشتش رو به روی میزی کوبید که پارک چانگهوو درست نزدیک بهش روی صندلی مینشست. به سمت صورتش خیز برداشت و زمزمه وار پرسید:
- دیگه چی ازم میخوای ها؟ چرا دست از سرم بر نمیداری پارک چانگهوو؟ دیگه چی ازم میخوای که برات فراهم نیست؟پارک گوشهی راست لبش رو بالا برد. نگاهش رو بین چشمهای رئیس جمهور بالا و پایین کرد و کمی مرد رو برای رسوندن جواب منتظر گذاشت. نفس عمیقی کشید و بعد از یک دقیقه جواب داد:
- تنها نیستید جناب رئیس جمهور. پیش از این که برای ملاقات با شما بیام با همسرتون ملاقات داشتم.
همسر.. هَم خوابه؟ مطمئن نیستم! کدوم یکیشون بود؟مرد دور شد و فریاد خشم بلند کرد.
- چند بار باید بهت در رابطه با اون زن هشدار بدم پارک؟؟چانگهوو خندید. چشمهاش رو حول دیوارهای اتاق دور داد و مشت هاش رو به دستههای مبل کوبید. وقتی دوباره چشمهاش رو سمت رئیس جمهور برگردوند.
- چه قدر حواس پرت شدم.. حق با شماست عذر میخوام. اون زن همسرتون نیست.. اون هرزه حتما زنِ خیلی ها بوده.
- پارک چانگهوو!!!! بفهم داری در مقابل چه کسی حرف میزنی میتونم همین الان ازشون بخوام تیکه پارهات کنن!!پارک باز هم خندید و این خنده معنادار بود. این قهقهه هیچ شباهتی به اوای خندهای که چند دقیقهی پیش از حنجرهاش بیرون اومده بود نداشت.
- عه.. جدی؟! خب پس چرا معطلی؟ داد بزن! بهشون بگو پارک چانگهوو اینجاست و باید بیان و از شرش خلاص شن. میتونیم هر دو نفر به تماشا بشینیم که وقتی من و شناختن تصمیم میگیرن دخل چه کسی رو بیارن. چه طوره؟ موافقی؟مرد نفسهای داغش رو به بیرون میفرستاد، خیره به پارک چانگهوو در وسط اتاق ایستاده بود و دستهاش رو مشت میکرد. مشتهایی که برای کوبیده شدن به سر و صورتِ پارک انتظار میکشیدن اما قراد نبود هرگز به مقصد برسن.
کمی صبر کرد. چند نفس عمیق کشید و همونطور که انگشتهای دستش رو به ته ریشهاش میکشید پرسید:
- ازم چی میخوای چانگهوو..؟
- مگه برای دیدن دوست قدیمی حتما باید بهونهای داشته باشم؟ باور نمیکنی که ممکنه شاید دلم برات تنگ شده باشه؟رئیس جمهور خندید و بازدمش رو خشمگین بیرون کرد.
- این مزخرفات و تموم کن و فقط بگو چرا الان مجبورم قیافهی نحست و تحمل کنم.
![](https://img.wattpad.com/cover/318200370-288-k419654.jpg)
YOU ARE READING
𝐀𝐌𝐍𝐄𝐒𝐈𝐀𝐩𝐡𝐢𝐥𝐢𝐚 ||kookmin
Fanfiction🪧 پایان یافته fic: amnesiaphilia🃏 Main couple: kookmin Side couple: kookyoon genre : criminal/angst/romance, smut "از نگاه کردن به خودش میترسه! چرا باید کسی از نگاه کردن به خودش بترسه یونگی؟ بعضی وقتا که به خودم خیره میشم.. منم میترسم اما.. اون...