فلش بک
بی توجه به این که دست آزادش به چه چیزی اصابت میکنه، آرنجش رو رها کرد تا خشمش رو به هر شیء مزاحمی وارد کنه و اتاقک متروکهای که آخرین بار محل ملاقات با جونگکوک بود، مناسبترین مکان برای خالی کردن خشم به حساب میاومد.
اینجا دور از شهر بود، خودِ جونگکوک انتخابش کرده بود و مهمتر از همه این که میتونست کیم سوکجین رو داخلش پیدا کنه. یونگی در رو محکم به چهارچوب کوبید و چشم از آدرس برداشت.
به محض ورود با جین رو به رو شد و به محض دیدنِ پسر به سمتش هجوم بود.جفت پنجههاش رو قفل یقهی پزشک کرد و جین رو به هر شیء از کار افتادهای که روی هم تلنبار شده بودن کوبید. گرد و خاک بلند شده رو نادیده گرفت و لبهایی که از خشم میارزیدن رو از هم دور کرد.
- کیم سوکجین تو... تو... تو...یک دستش رو ازاد کرد و مشتی تحویل شیء کناریش داد. بعد بیفاصله دوباره یقهی جین رو اسیر کرد و به چشمهای ترسیدهاش خیره شد.
- جونگکوک کجاست؟؟!
چه بلایی سرش اومد؟
چرا تو اینجایی..
چرا بهم گفتی بیام اینجا..
کیم سوکجین تو مشکوکی!
اره تو خیلی مشکوکی و بهتره خیلی سریع خودت و سفید کنی چون امروز با اسلحهی پر اومدم.
چون از امروز به بعد.. دیگه هر بار با اسلحهی پر میام سراغتجین نگاهش رو خیره به چشمهای یونگی نگه داشت. سیب گلوش رو حرکت داد و گفت:
- من از گلولهای که قراره راحتم کنه استقبال میکنم. مین یونگی.. اما تو چرا تنهایی.. قرار بود با دوستات بیای.. بهت گفتم آدم بیار.. بهت گفتم کارمون تمومه...
- خفه شو!!توی صورت جین فریاد زد و پسر رو به پشت سرش کوبید. نزدیک تر شد و فاصله ی صورت هاشون رو کم کرد.
- کیم سوکجین فقط خفه شو. دهنت و باز نکن مگه این که بخوای چیزی رو به گوشام برسونی که به جونگکوک مربوط باشه.
چون اصلا حوصلهی شوخی رو ندارم.
ساکت بمون تا ازت سوال بپرسم و بعد درست فکر کن.
تصمیم بگیر و همون جوری که باید جواب تک به تک سوالام و بده چون در غیر این صورت اون خواهر خوشکلت که خیلی منتظری تا نجاتش بدی و به خاطرش این همه خفت و تحمل کردی هرگز نمیتونه داداشش و ببینه.جین اخم کرد و متعجب پرسید:
- تو از کجا..
- من از کجا میدونم یه خواهر داری؟!
من از کجا میدونم؟؟؟!
فکر کردی آدم باهوش این ماجرا تویی؟
فکر کردی چون به چانگهوو چسبیدی و مثلا داری از خواهرت محافظت میکنی دیگه تا ته این قصه رو بلدی؟- بلایی سر جنا آورده..؟ تو از کجا..
- جونگکوک بهم گفت
- پسرهب احمق..دستهاش رو از دور یقهی جین ازاد کرد و مشتی که از بدو ورود آماده بود تا توی صورت جین فرود بیاد، با یاداوری اسم جونگکوک بالاخره به مقصدش رسید. یونگی انگشتهاش رو با تمام نیرویی که از خشم بلند میشد به هم گره زد و به صورت جین کوبید.
جین کمی به عقب هل داده شد و به ابزارآلاتی که در خرابه روی هم جمع شده بودن بر خورد کرد.

YOU ARE READING
𝐀𝐌𝐍𝐄𝐒𝐈𝐀𝐩𝐡𝐢𝐥𝐢𝐚 ||kookmin
Fanfiction🪧 پایان یافته fic: amnesiaphilia🃏 Main couple: kookmin Side couple: kookyoon genre : criminal/angst/romance, smut "از نگاه کردن به خودش میترسه! چرا باید کسی از نگاه کردن به خودش بترسه یونگی؟ بعضی وقتا که به خودم خیره میشم.. منم میترسم اما.. اون...