78. thirst

639 197 288
                                        


جونگکوک صدای آدمی که به زبون می‌آورد با چند لمس ساده، یک گره دور کمر و یک بوسه‌ی نیمه خیس تحریک شده رو شنید اما انگار به محض شنیدن چنین چیزی بدنش دوباره خشک می‌شد. جونگکوک شنید که جیمین به زبون آورد حتی همین قدر سریع و بدون لمس از خود بی‌خود میشه و تپش‌های قلبش انقدر سریع شدن اما مثل هر بار که ترس زندگیش رو پر می‌کرد نیاز به تنها بودن داشت تا بتونه خودش رو جمع کنه و به خوبی می‌دونست که این‌جا جایی برای تنها بودن نیست‌.

می‌دونست که نمی‌تونه به هیچ عنوان در این لحظه جیمین رو از خودش دور کنه و این چیزی نبود که اون رو بخواد. جونگکوک هرگز نمی‌خواست حتی برای یک ثانیه هم جیمین رو به هر دلیلی از خودش و این محفظه دور کنه؛ حتی اگر خود جیمین اطمینان داشته باشه که دیگه کسی نمیاد سراغشون.

جونگکوک هرگز نمی‌تونست خودش رو قانع کنه که الان از اون پسر جدا شه و بدنش و قلبش نمی‌خواستن که این اتفاق بی‌افته اما ترسی که توی وجودش بود به این سادگی‌ها کنار زده نمیشد.
ترسی که وجودش رو به چند آدم مجزا تقسیم کرده بود می‌تونست به سادگی این فکر رو تو سرش بندازه که باید جیمین رو از خودش دور کنه تا دوباره آسیب نبینه.

حالا که بدنش و قلبش اون آدم رو به یاد آورده بودن به سادگی تحریک میشد تا عامل آسیبش رو از خودش دور کنه. حالا که مطمئن بود پارک جیمین آدمیه که عاشقشه و کسیه که بزرگترین ترس‌های زندگیش رو بهش تحمیل میکنه، بی اراده باید اون رو از خودش دور می‌کرد تا مسیر دردناکی که پشت سر گذاشته بود دوباره به زندگیش برنگرده.

جونگکوک در همین لحظه‌ی کوتاه که جیمین رو انقدر گرم و نزدیک به خودش داشت به همه‌ی این بالا و پایین‌ها فکر می‌کرد و چیزی توی سرش می‌کوبید که گره دستش رو باز کنه و جیمین رو از همین محفظه به پایین پرتاب کنه. یک بعد از وجودش ازش می‌خواست منطقی رفتار کنه و این آدم رو به چشم کسی ببینه که به خودش، روحش و بدنش آسیب می‌رسونه اما جونگکوک فقط می‌تونست امیدوار باشه که عشقی که به هیونگش داره به همه‌ی ترس‌هایی که به بدنش دستور میدادن غلبه کنه.

نمی‌تونست برای غلبه به این سردرگمی کاری انجام بده و فقط می‌تونست به این امید داشته باشه که جیمین میتونه تو این جنگ بر خودش پیروز بشه و هر کاری که باید رو انجام بده.

جونگکوک با فکر به همه‌ی چیزهایی که سرش رو پر می‌کردن کلافه شده بود. عرق که روی شقیقه‌اش نشست، درخشش اون دونه‌ی عرقی که به سمت پایین راه افتاده بود نگاه جیمین رو مال خودش کرد.
جیمین تحریک شده بود و می‌خواست فقط پسرش رو داشته باشه اما قلبش در عین حال که برای داشتن این آدم می‌کوبید، برای ترسش هم نابود میشد.

یک لحظه به خودش اومد و به یاد آورد که آدمی که به دستش گره خورد یک آدم عادی نیست.
شاید برای چند دقیقه که بدنش داغ شده بود این رو از یاد برده بود که جونگکوک مثل هر آدم دیگه‌ای ساده تحریک نمیشه و اختیار چنین چیزی حتی گاهی دست خود پسر هم نیست اما حالا که به خودش برگشته بود و میدید که جونگکوک چه قدر داره اذیت میشه به یاد می‌آورد که باید با پسر جور دیگه‌ای رفتار کرد.

𝐀𝐌𝐍𝐄𝐒𝐈𝐀𝐩𝐡𝐢𝐥𝐢𝐚 ||kookminWhere stories live. Discover now