- جک؟
یونگی با احتیاط به تراس قدم گذاشت و به آرومی مکالمهی بین سول و هوسوک رو قطع کرد. به خوبی متوجه نگاه های محتاطشون بود که به محض دیدنش، به سمتش برگشتن اما یونگی با هدف صحبت کردن از هر اتفاقی که در این چند روز براش افتاده بود تا اینجا نیومده بود. یونگی احتیاجی به همدرد یا همصحبت نداشت و حتی اگه به کسی برای هم صحبتی نیاز پیدا میکرد قطعا هوسوک و سول نمیتونستن شخص مناسبی باشن.
هوسوک از روی صندلی حصیری بلند شد و کمی جلوتر اومد. کمی نگاهش رو از سر تا پای یونگی کش داد و به دقت حال و روزش رو بررسی کرد. شاید نمیتونست در این مورد شخص مفیدی باشه اما هر چیزی که افراد داخل پنت هوس میتونستن ازش صحبت کنن اتفاقی بود که برای مین سو افتاده و هر چیزی که میتونستن بهش فکر کنن به یونگی میرسید. این اهمیتی نداشت که روابط بین هیچ یک از دو عضو داخل پنت هوس یک رابطهی ساده رو به تصویر نمیکشه. حتی اگر هر دو نفرشون درگیر مسائل عجیبی بودن باز هم نمیشد به چنین چیزی فکر نکرد و باز هم نمیشد برای یونگی نگران نبود.یونگی حتی حالا میتونست سنگینی نگاه نگران سول رو هم احساس کنه؛ دختری که از روز اول نسبت بهش بیاعتماد بود و حتی هنوز هم در مورد ارتباطی عجیبی که از روز اول با هم داشتن حرف نزده بودن.
یونگی نمیتونست ادعا کنه که حس خاصی به این نگرانیهای گاه و بی گاه داره اما از طرفی هم نمیتونست اونها رو نادیده بگیره. حداقل این دو نفر در ابراز احساساتشون انقدر ماهر نبودن یا انقدر دارای اختیار نبودن که بتونن ابراز هم دردی درستی داشته باشن و یونگی هم به ابراز هم دردیشون اهمیتی نمیداد. هر چه قدر پیش میرفتن، نیاز به همدردی در هر کدومشون گُمتر میشد و میل به به آخر رسیدن بیشتر خودش رو نشون میداد و این همون نقطهای بود که یونگی حالا روش ایستاده بود.یونگی دیگه نمیخواست چیز تازهای بشنوه چون احتمال میداد که ظرفیتش برای باز شدن هر کلید تازهای سر اومده باشه. یونگی حتی مطمئن نبود که باید چه طور سر صحبت رو باز کنه که ذهن هوسوک به سمت همدردی و به زبون اوردن جملات احمقانهای که دیگه به درد هیچکسی نمیخوردن، نره.
در این کار موفق نشد. یونگی در نهایت نتونست مانع از این بشه که یکی از اون جملههای مسخره بهش نرسن. انگار هوسوک بیشتر از سول تحت تاثیر همه چیز قرار میگرفت چون ابراز همدردی میکرد.- ما همه چیز و میدونیم. میدونیم که چه اتفاقی افتاده و در واقع پارک جیمین همه چیز و برامون بیرون ریخت.
لبخند تلخی زد و خودش ادامه داد:
- مطمئن نیستم که این کار و به توصیهی کیم سوکجین انجام داده باشه یا نه، یعنی بعید میدونم که این جوری باشه چون ما تحت نظریم و احتمالا جیمین بدون اجازه همه چیز و بهمون گفته اما.. من از این که دیگه چیزی مخفی نمیمونه خوشحالم. و.. بابت چیزی که شنیدم متاسف شدم.
![](https://img.wattpad.com/cover/318200370-288-k419654.jpg)
VOUS LISEZ
𝐀𝐌𝐍𝐄𝐒𝐈𝐀𝐩𝐡𝐢𝐥𝐢𝐚 ||kookmin
Fanfiction🪧 پایان یافته fic: amnesiaphilia🃏 Main couple: kookmin Side couple: kookyoon genre : criminal/angst/romance, smut "از نگاه کردن به خودش میترسه! چرا باید کسی از نگاه کردن به خودش بترسه یونگی؟ بعضی وقتا که به خودم خیره میشم.. منم میترسم اما.. اون...