24. let's try

756 244 260
                                    


- خب اِیدن. نظرت چیه؟
جونگکوک پرسید. دست‌ها رو بیشتر از قبل به انتهای هر دو جیب برد و نگاهش رو از پنجره برداشت. سمت مردِ چاقی برگشت که پشت میز نشسته و با چشم‌های خاکستری رنگ بهش خیره مونده بود.

- برام اهمیتی نداره. هر چه قدر سهم بخوای بهت میدم. اصلا واردات و ول میکنم. هر چی هست و خودت به کره وارد کن فقط از این‌جا گم شو بیرون.

- عا عا!!
با شنیدن صدای جک نگاهش رو سمت گوشه‌ی دیوار برگردوند. پسر با لب‌هایی که به پایین هدایت شده بودن و چشم‌هایی که با هدف تمسخر بهش خیره میشدن، در حالی که دست‌هاش رو روی سینه گره زده بود به میز نزدیک می‌شد. هر قدم که نزدیک‌تر می‌اومد، اِیدن هم کمی بیشتر از قبل خودش رو به تکیه‌گاه صندلیِ مشکیش فرو میبرد.

جمع شدن ایدن رو که دید تمسخروار ادامه داد:
- یکی بازم زبونش باز شده!
بنجامینِ عزیزم اگه می‌خوای پیش چشمای من به جونگکوک توهین کنی باید بهت بگم که..

مرد اما بیش از این مهلت حرف زدن نداد. دست‌هاش رو بالا آودد و ادعای تسلیم شدن کرد.
- باشه باشه!!
ساکت میشم!! لال میشم
فقط هر کاری می‌خواین بکنین بکنین و از این‌جا گم شین بیرون!

جک با تماشای ترسِ ایدن به خنده می‌افتاد و این خنده لب‌های جونگکوک رو هم تنها کمی به بالا هدایت میکرد. وقتی از ساکت شدن ایدن مطمئن شد
سمت جونگکوک قدم برداشت و کنجکاو پرسید:
- با این آدم چی کار کردی؟! اینی که من می‌بینم از زندگیش سیر شده.

جونگکوک خیره به ایدن جواب داد:
- می‌خوای واقعا بدونی باهاش چی کار کردم؟
- نمی‌تونم برای شنیدنش صبر کنم!

هنوز جوابی به گوش‌های جک نرسیده بود که درِ اتاقِ مخفیِ ایدن از چهارچوب جدا شد و تنها شنیدنِ صدای پاشنه‌ها برای تشخیص این که چه کسی قدم به راهرو گذاشته کافی بود.
سولی پاشنه‌ها رو محکم‌تر از همیشه به زمین می‌کوبید تا این طور اعلام حضور کنه و وقتی پیچ راهرو رو طی کرد و به چهاردیواریِ اتاق رسید، هر چه به مردِ پشت میز نزدیک‌تر می‌شد قدم‌هاش رو محکم‌تر از قبل به سرامیک‌های کف می‌کوبید.

پوشه‌ای که همراه با خودش آورده بود رو روی میزِ مقابل ایدن پرتاب کرد و صاف ایستاد.
دست به سینه به جونگکوک خیره شد.
- اینه رئیس. همونی که می‌خواستی. چیز دیگه‌ای هم هست؟
- ممنونم سولی.

جونگکوک ابرو بالا انداخت تا دختر با اشاره‌اش از ایدن فاصله بگیره اما سولی تصمیم دیگه‌ای داشت. سولی پوزخند زد و کمی به جلو خیز برداشت. یک دست رو به شیشه‌ی میز قفل کرد و به جلو خم شد. انقدر جلو رفت تا با ایدن چشم تو چشم باشه و مرد رو بیشتر از قبل مجبور به عقب نشینی کنه.

ایدن کلافه از این نزدیکی لب به اعتراض باز کرد:
- چه غلطی میکنی؟!!

وقتی اعتراضش رو بی‌فایده دید نگاهش رو بین سولی و جونگکوک چرخوند و اعتراضش ادامه پیدا کرد:
- بهت که گفتم کاریت ندارم فقط آدمات و بردار و از این‌جا برو!!!

𝐀𝐌𝐍𝐄𝐒𝐈𝐀𝐩𝐡𝐢𝐥𝐢𝐚 ||kookminWhere stories live. Discover now