نگاهش رو از نگاه جونگکوک برنداشته بود که چشمهاش سیاهی رفتن. نفس کشیدن براش سخت شده بود و به قلب و بدنش حق میداد که وقتی جونگکوک در دو قدمیش ایستاده و این چیزها رو به زبون میاره، نتونن طاقت بیارن. سرگیجهای که داشت کاملا طبیعی بود و یخشدن دست و پاهاش هم نمیتونستن دلیلی به جز نزدیکی به پسر داشته باشن.
پاهاش کمی سست میشدن که یکهو بین دستهای جونگکوک قفل شد.اول گیج به دستهای پسر نگاه کرد که نگهش داشته بودن و بعد چند بار پلک زد و آروم سرش رو بالا آورد. نگاهش رو به صورت جونگکوک داد که بهش نزدیک بود و اگر چه که نگرانی درونش دیده نمیشد اما عکسالعمل سریعش چیز خوبی بود.
دستش رو به تخت تکیه داد و به آرومی روش نشست. چند نفس عمیق کشید و گفت:
- من خوبم.. چیزی نیست.
- سرت گیج رفت؟
- اینجوری میشم.. گاهی اینجوری میشم.. میشه برام آب بیاری؟جونگکوک چند قدم برداشت و بطری آب تازهای رو باز کرد. برگشت و بطری رو تحویل جیمین داد. نزدیک بهش ایستاد تا جیمین کمی از آب بنوشه و از این که سرگیجهاش قابل کنترله مطمئن بشه.
- چرا اینجوری شدی؟جیمین لبخند زد.
- ندیدی تا حالا سرم گیج بره؟ این یه واکنش طبیعیه.
- ندیدم.. ندیدم تا حالا سرت گیج بره.
- لازم نیست نگران بشی گفتم که خوبم. یکم.. یکم قلبم..نیم نگاهی به چشمهای جونگکوک انداخت و بعد چشمهاش رو چرخوند.
- خوب میشم..
- نگرانت نشدم.جوآب جونگکوک رو که شنید، نگاهش رو روی پسر نگه داشت و فقط لبخند زد.
- نگرانت نشدم ولی نباید اینجا حالت بد شه. من چیزی ندارم که بخوام درمانت کنم. اینجا به جز آب و قضا و داروهای من هیچی نیست. ما هم قرار نیست خیلی توش بمونیم. مطمئن نبودم که اگه برم دنبال قرص ارام بخشت اون اشغال چه عکسالعملی نشون میده. نمیخواستم حتی شک کنه که داریم میزنیم بیرون. مطمئنم وقتی بفهمه هم خیلی محتاط عمل میکنه.
تیم حریف و که میشناسی! تیم حریف حواسش خیلی از ما جمع تره..جیمین با یاداوری جاش سرش رو پایین انداخت و نگاهش رو به زمین سرد داد. با بطری توی دستش بازی کرد و کمی ساکت موند. چند دقیقه ی بعد خودش پرسید:
- تا حالا چند ساعت شده؟
- اونقدری شده که فهمیده باشه دیگه نمیخوایم برگردیم. نه فقط خودش، شاید حتی بقیه هم فهمیده باشن.
- و منتظری وقتی این و فهمید چی ازش ببینی؟
- اون بخشش و میسپرم به یونگ.جیمین پوزخند زد و نگاهش رو بالا آورد.
- فکر میکردم میخوای تنها بری جلو!
- تنها با تو. اون بخش تنهاش مربوط به تو بود نه مربوط به سیستم آشغالی که فقط میتونم یه مهره شو بکشم بیرون.
- به این فکر نکردی که اگه حال خودت بد شه باید چی کار کنیم؟ به این فکر نکردی که منم دکتر نیستم!؟ نمیدونی جین چرا هممون و نزدیک خودش نگه میداشت؟ اگه حالت بد شه و نتونم از پسش بر بیام یه جا نمیشینم تا از دست بری خب؟ من بیتردید از اینجا میبرمت! حتی یه لحظه هم برای این که به جین برسونمت تعلل نمیکنم.
- حالم بد نمیشه.
- و چهجوری این و تضمین میکنی؟
- تضمین نمیکنم. فقط لازمه تا وقتی که جین از همه چیز با خبر بشه اینجا دووم بیاریم.
- بعدش چی؟
![](https://img.wattpad.com/cover/318200370-288-k419654.jpg)
ESTÁS LEYENDO
𝐀𝐌𝐍𝐄𝐒𝐈𝐀𝐩𝐡𝐢𝐥𝐢𝐚 ||kookmin
Fanfic🪧 پایان یافته fic: amnesiaphilia🃏 Main couple: kookmin Side couple: kookyoon genre : criminal/angst/romance, smut "از نگاه کردن به خودش میترسه! چرا باید کسی از نگاه کردن به خودش بترسه یونگی؟ بعضی وقتا که به خودم خیره میشم.. منم میترسم اما.. اون...