67. i'd wanna be me

826 231 194
                                    

لب‌های جونگکوک رو از لب‌های خودش جدا نمیکرد و برخلاف آخرین اتصالی که بینشون اتفاق افتاده بود حالا نمیدید که جونگکوک دست‌هاش رو برای به عقب هل دادنش بالا بیاره. جیمین احساس میکرد که انگار دیگه فقط خودش تنها کسی نیست که تا این اندازه بوسیدن لب‌های مقابلش رو میخواد. هنوز دست‌های جونگکوک رو لمس نمیکرد، دست‌های پسر هنوز بالا نیومده بودن تا از لا به لای به هم پیچیدن لب‌هاشون بین موهای قرمز رنگش راه بیفتن تا قلبش بیشتر از این لحظه بتپه. شاید اناری هنوز به این اصرار داشت که دست‌هاشون نباید قاطی ماجرا باشن. شاید غرورش بالاخره دست از لب‌هاش کشیده بود و فقط دست‌هاش رو از حرکت منع میکرد اما حتی همین هم برای جیمین کافی بود.

دست‌هایی که چند ساعت پیش بدنش رو از روی زمین بلند کرده بودن و به تخت رسونده بودن احتمالا باید بیشتر از اونچه که توی ذهنش بود برای هیونگ نگران میشدن. فکر کردن به نگرانی جونگکوک باعث میشد لب‌هاش رو با اصرار بیشتری به لب‌های پسر بکوبه. باعث میشد حتی اگر دست‌های خودش هم حدِ فاصله رو رعایت میکنن و بالا نمیان، لب‌هاش به جای هر دو دست جبران کنن و با تمام وجود و دلتنگی لب‌های اناری رو ببوسن.

بوسه خیس و کشدار جلو میرفت. ممکن نبود که جیمین به این زودی بوسه ای که شروع کرده رو به آخر برسونه و جونگکوک هنوز خودش رو قانع نکرده بود که بعد از چند ثانیه بوسیدنِ دیوونه وار، بتونه بالاخره حداقل نگاهش رو از لب‌هایی که بهش وصل شاه بودن جدا کنه.
جونگکوک نه تنها نمیتونست لب‌هاش رو جدا کنه، بلکه نمیتونست چشم از تماشای این بوسه برداره.
به چشم‌های اناری همه چیز متفاوت می‌رسید. انگار بوسه‌هاشون فقط لذت بخش نبود!
بوسه‌ی اناری و هیونگش به یه دونه مردمکِ کوک تماشایی می‌رسید. جوری که انگار نگاه نکردن بهش از لذتش کم میکنه.

بعد از چند ثانیه بازی با لب‌های جیمین، جیمین لب‌هاش رو کند تا ازش سوالی رو بپرسه. لب‌هاش تکون خوردن و پیش نگاهی که روشون خیره مونده بود پرسیدن؛
- این یکی چه طور بود..؟
- میخواستم بهش نگاه کنم!
- اگه خودت نبودی و از یه گوشه‌ای بهمون خیره میشدی، میتونستی ببینی دلم نمیخواد از بین لب‌هام دورشون کنم؟
- اگه از یه گوشه‌ای بهمون خیره بودم دلم میخواست جای خودم باشم..

جیمین انگشت‌هاش رو به کناره‌ی تختی گیر داده بود و خوب بود که حالا میتونست با فشار انگشت‌هاش همه چیز رو عادی جلوه بده. اگرچه که هیچوقت تلاشی برای پنهان موندن انجام نمیداد اما این لحظه کمی متفاوت به نظر می‌رسید. آب گلوش رو قورت داد و لب‌های خیسش رو لیسید‌. هنوز میتونست نمِ بوسه رو بچشه و هنوز میتونست نفسش رو به سینه ش برسونه که دست چپ جونگکوک یکهو دور کمرش قفل شد. بدنش یکهو به جلو کشیده شد و انگشت‌های جونگکوک روی استخون کمرش ثابت موندن تا نتونه تکون بخوره.

𝐀𝐌𝐍𝐄𝐒𝐈𝐀𝐩𝐡𝐢𝐥𝐢𝐚 ||kookminOù les histoires vivent. Découvrez maintenant