41. rainbow

641 234 730
                                    


وارد اتاق جین شده بود و برخلاف انتظاری که داشت، داشت با جونگکوک رو به رو می‌شد. اون دو نفر رو نزدیک به هم می‌دید، در حالی که می‌تونست برافروختگیِ تازه‌ی صورت جین رو تشخیص بده و تک چشمِ سفیدِ جونگکوک تمام تلاشش رو برای جلب توجه انجام می‌داد.

نگاه‌های هر دو هنوز روش خیره مونده بودن و این طور که به نظر می‌رسید، وسط بحث مناسبی قدم به داخل اتاق نذاشته بود پس قبل از این که جا به جا شه، نگاهش رو به جین داد و متاسف به زبون آورد:- فکر می‌کنم زمان بدی رسیدم ولی

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.

نگاه‌های هر دو هنوز روش خیره مونده بودن و این طور که به نظر می‌رسید، وسط بحث مناسبی قدم به داخل اتاق نذاشته بود پس قبل از این که جا به جا شه، نگاهش رو به جین داد و متاسف به زبون آورد:
- فکر می‌کنم زمان بدی رسیدم ولی..‌ در زدم و کسی جواب نداد و جِنا..

اسم دختر رو که به زبون آورد، آب گلوش رو قورت داد. کمی مردمک‌هاش رو سمت جونگکوک برگردوند که  شاید از به زبون آورده شدن اسم جنا توسط جیمین متعجب و کنجکاو می‌شد. دوباره چشم‌هاش رو به جین دوخت و ادامه داد:
- کسی که خودش و جنا معرفی کرد در و برام باز کرد و به این اتاق راهنماییم کرد. بهم گفت این‌جا می‌تونم شما رو ببینم.. اما من می‌تونم بعدا بیام.

هنوز قدم به عقب برنداشته و از اتاق خارج نشده بود که صدای جونگکوک رو شنید. جونگکوک رو به جین برگشته بود و متعجب از حضور جیمین حرف می‌زد:
- وقتی یونگی مجبورم کرد بیام این‌جا باید می‌دونستم یه چیز عجیبی توی سرش هست!
کیم سوکجین هممون و این‌جا جمع کردین!
هوشمندانه‌ست!
اما به نظرت میشه؟!

جین لب‌هاش رو تر کرد و نفس عمیقی کشید. از قطع شدن مکالمشون حس خوبی نداشت اما حالا می‌تونست نسبت به چند دقیقه‌ی قبل راحت‌تر نفس بکشه.
- از این به بعد باید خیلی مواظب رفت و آمدهامون باشیم. فکر نمی‌کنم این تصمیم جای بحثی داشته باشه..

نگاهش رو از جونگکوک گرفت و سمت جیمین برگشت.
- ممنونم که قبول کردی این‌جا بمونی. دوستت هم این‌جاست؟

جونگکوک هم نگاهش رو سمت جیمین برگردوند و این رسیدنِ نگاه، دور شدنِ لب‌های جیمین رو به تعویق می‌نداخت.
جیمین به سختی حواسش رو به جین پس داد و گفت:
- آره.. آره اونم هست. البته که هست. خب من دیگه.. میرم. فعلا.

در رو بست و خارج شد.

سکوت برای چند ثانیه اتاق رو پر می‌کرد، جین دوباره به سراغ میز و کمدش می‌رفت تا از زیر فشارِ سوال‌های جونگکوک فرار کنه اما پسر هنوز هم در همون نقطه از مرکز اتاق ایستاده بود و به نظر می‌رسید که  سوال تازه‌ای برای پرسیدن داره.

𝐀𝐌𝐍𝐄𝐒𝐈𝐀𝐩𝐡𝐢𝐥𝐢𝐚 ||kookminOù les histoires vivent. Découvrez maintenant