چشمهاش برای دقایقی رو به سقف باز شده بودن اما خودش هنوز تکون نخورده بود. پلکهاش سخت از هم جدا میشدن همونطور که به اجبار دارو روی هم افتاده بودن اما شاید اون اجبار قابل تحملتر بود. التماس از پلکها برای این که به خواب رضایت بدن قابل تحملتر از این بود که برای باز شدنشون ازشون خواهش کنه و یونگی دیگه میلی بر اینجور خواهشها نداشت. یونگی حتی دیگه نمیتونست از بدنش بخواد تا باهاش راه بیاد. به خودش و درون و بیرونش حق میداد که جونی برای ادامه دادن نداشته باشن.
حتی همین حالا با اینکه میدونست کس دیگری هم داخل اتاقش حضور داره، بعد از ده دقیقه خیره موندن به سقف تمایلی نداشت تا نگاهش رو بچرخونه و حتی از جین بپرسه که چرا اینجاست.
ابتدا و انتهای مکالمهاش با جین رو میدونست و این مکالمه چیزی بود که یونگی چند روزی بود ازش فرار میکرد اما فرار هم دیگه براش تعریف نمی شد. از "فرار"فقط یک کلمه باقی مونده بود که دیگه نمی شد بهش پناه برد.- حالت خوبه؟
جین پرسید و یونگی با صدای نامفهومی که از ته گلوش خارج میشد جواب داد:
- ممم..
- چیزی میخوای تا برات بیارم؟ آب میخوای؟ میخوای پنجره رو باز کنم؟
- ساعت چنده؟یونگی بیتوجه به پیشنهاد کمک جین از ساعت پرسید چون باز هم روز و شب رو گم کرده بود. حدس میزد که ساعتهای زیادی رو خوابیده باشه یا حداقل امیدوار بود که اینطور شده باشه اما وقتی جواب جین رو شنید فقط بدون صدا، گوشهی راست لبش بالا رفت.
- صبحه. ولی هنوز هوا روشن نیست. عادت داشتی هشت بیدار شی. میتونستم تا اون موقع منتظر بمونم.
- از کی اینجایی؟
- خیلی نیست. دیر اومدم. گیر کرده بودیم. نمیخواستم اما باید میموندم و میدیدم.
- کجا بودی؟
- بهتره اول از تخت بلند شی و دوش بگیری.
- کجا بودی جین؟
- باید دوش بگیری و یه چیزی بخوری. دیدم سول داشت یه چیزایی آماده میکرد. داشتم میاومدم میوهی تازه آوردم. بهش گفتم برات آبمیوهی تازه آماده کنه.
- ازت پرسیدم کجا بودی کیم سوکجین؟ بهم جواب بده یا گم شو بیرون.جین چشم از نمای بیرون از شیشه برداشت و روی پاشنه چرخید. با برداشتن دو قدم به تخت رسید و همونطور که دست به جیب بود نگاهش رو به یونگی دوخت که هنوز به سقف نگاه میکرد. چشمهای یونگی پف کرده بودن و هر چیزی که از چشمهای ریزش باقی مونده بود هم محوشده به نظر میرسید. جفت دستهاش رو از هم باز کرده بود، بدنش مثل بدن کسی که به صلیب کشیده شده روی تخت پهن شده بود و انقدر آهسته نفس میکشید که جین به بالا و پایین شدن قفسهی سینهاش شک میکرد.
- خب نمیخوام از اتاق پرتم کنی بیرون پس.. پزشکی قانونی بودم. مین سو چندباری جا به جا شد. موارد زیادی بودن که باید آزمایش میشدن. پارک چانگهوو بهشون اطلاعات داد. یعنی.. بهشون گفت که چی کار کرده.
- دستهاش چی؟
![](https://img.wattpad.com/cover/318200370-288-k419654.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝐀𝐌𝐍𝐄𝐒𝐈𝐀𝐩𝐡𝐢𝐥𝐢𝐚 ||kookmin
Fanfic🪧 پایان یافته fic: amnesiaphilia🃏 Main couple: kookmin Side couple: kookyoon genre : criminal/angst/romance, smut "از نگاه کردن به خودش میترسه! چرا باید کسی از نگاه کردن به خودش بترسه یونگی؟ بعضی وقتا که به خودم خیره میشم.. منم میترسم اما.. اون...