46. past

538 234 460
                                    

به آشپزخونه که نزدیک شد، جین رو بالای سر هر دو جنازه دید. جین نیم نگاهی به جنا انداخت که به آشپزخونه برگشته بود و به کندی ظرف های روی میز رو جا به جا می‌کرد.
- جنا بهتره حواست به سول باشه.
- نگرانش نباش. پیشش بودم داره دوش می‌گیره.

یونگی سر تایید تکون داد و به جنازه ها و زمین خون گرفته نزدیک شد. جاش رو پیدا نکرد اما هوسوک روی تک پله‌ای که بین دو سطح فاصله می‌نداخت، با خیال راحت نشسته بود و به دست‌هاش تکیه داده بود. یونگی نگاه نگرانی بهش تحویل داد و پرسید:
- مطمئنی این که اینجایی برات مشکلی ایجاد نمی‌کنه؟

هوسوک خندید و سرش رو به عقب هل داد.
- داری شوخی می‌کنی؟
- دارم کم کم  از این که مدام باید با همتون از این قبیل مکالمه‌ها داشته باشم خسته میشم.
ولی نه شوخی نمی‌کنم. جین؟ تو نظری نداری؟!

جین توجهی نکرد و هنوز به دو شخصِ روی زمین خیره بود. هوسوک خودش جواب داد:
- تو این چند روزی که اینجاییم این سرگرم کننده‌ترین اتفاقی بوده که افتاده. البته بعد از اون بازجوییِ خیلی دوست داشتنیمون.
- می‌بینم که شوخ‌طبعیت برگشته!
عالیه. مثل این که برای برگشتن به خود واقعیتون فقط به یکم خشونت نیاز بود که اونم براتون فراهم شد.

هوسوک خندید و پرسید:
- می‌خوای باهاشون چی کاری کنی؟
- فقط بهشون دست نزنید. با رئیس هماهنگ کردم. باید مامور بیاد. این حمله‌ی مسلحانه‌ست. عملا یکی خواسته مستقیم تهدیدمون کنه. بدون کمک فکر نمی‌کنم بتونیم منبعش و پیدا کنیم.

جنا متعجب پرسید:
- مگه کار چانگهوو نبود..؟!

هوسوک به این سوال خندید و جین که خودش هم از شنیدن چنین چیزی کنجکاو میشد سر بالا اورد. منتظر جوابی از طرف یونگی شد تا جوابش همه چیز رو پیچیده‌تر کنه اما یونگی بدون این که به جین یا جنا توجهی داشته باشه، پاهاش رو بلند کرد، از رد خون عبور کرد و به هوسوک و پله نزدیک تر شد.
- تو هم فکر میکنی کار چانگهوو نبوده؟!

جک لب پایینش رو گزید. لبخند معناداری روی صورتش نشوند. نگاهش رو بین هر سه نفر چرخوند و شنید که یکی از درها باز می‌شدن. صدای قدم‌هایی که از پشت سرش به گوشش میرسید به این معنی بود که جاش لباس‌های خونیش رو عوض کرده و دوباره به نشیمن برمی‌گرده. دست به جیب شلوارش برد و یک‌  شیء مشکی رنگ کوچیک رو از داخلش بیرون کشید.

شیء ریزی که بین انگشت‌های هوسوک پیدا شده بود نگاه هر سه نفر رو به سمت خودش کشید. یونگی با اخم نزدیک‌تر شد تا اون رو از دست هوسوک بیرون بکشه ولی هوسوک دستش رو عقب کشید.
- هی هی!
من برام فرقی نداره اما تو پلیسی!
مطمئنی می‌خوای بدون دستکش بهش دست بزنی؟
دنبال اثر انگشت نیستین؟

یونگی دست دراز کرد و شیء رو از دست جک بیرون کشید.
- تو که فکر نمی‌کنی آدم‌هایی که این و توی خونمون کار گذاشتن انقد احمق بوده باشن که روش اثر انگشتی باقی مونده باشه!؟

𝐀𝐌𝐍𝐄𝐒𝐈𝐀𝐩𝐡𝐢𝐥𝐢𝐚 ||kookminTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang