فلش بک
- خب کیم سوکجین. نظرت چیه؟!
مشتاق پرسید. در حالی که به میز تکیه داد و بود و دستهاش رو به سینه قفل کرده بود، نگاهش رو به دانشجویِ اسیر شدهای میداد که ترسیده بهش خیره مونده.- ببین جئون جونگکوک اینجا نقطهی امن من بود.. وقتی میتوام از اون آشغالی که پدر خطابش میکنی فرار کنم میام اینجا تا قبل از این که دوباره شکنجه هاش شروع بشن بتونم مغزم و آروم کنم.. بتونم خودم و آماده کنم.. اگه نذاری اینجا برای خودم بمونه دیگه..
- داری زیاد حرف میزنی کیم.جونگکوک حرفش رو برید. نگاهش رو به دور تا دور اتاقی داد که با چند اتاقک شیشهای پر شده بود. اتاقکهای خالی از هر چیزی که به نظر میرسید به تازگی تمیز شده باشن. دستهاش رو آزاد کرد. با یک دست چند ضربهی کوتاه و آروم به دیوارِ اتاقکی زد که نزدیک به خودش قرار داده شده بود.
- اینا برای چی اینجان؟ قدم بعدیش چیه؟جین پلکهاش رو به هم کوبید. لبهاش رو نمدار کرد و نفس به سینه فرستاد. پنجههاش رو قفل لبهی میزی کرد که جونگکوک بهش تکیه داده بود. نگاهش رو به زمین دوخت و خودش در جواب پرسید:
- هیچ میدونی تا همینجاشم زیادی بهت گفتم؟جونگکوک که هنوز هم بی توجه نگاهش رو به اتاقکهای شیشهای دوخته بود کنجکاویش رو ادامه داد:
- میخواد نمونهها که آماده شدن این تو نگهشون داره؟ یا مثلا..جین دستهاش رو از میز جدا کرد و قدم کوتاهی برداشت. مقابل جونگکوک ایستاد و نگاهش رو خرید.
- خودت متوجه هستی داری خیلی تند پیش میری؟
- این اتاق ایزولهست؟
صدا ازش بیرون نمیره نه؟ همم! جالبه!
باید یکی از اینا برای زجر کشیدنِ پارک آماده کنم!
- چی میخوای..؟جونگکوک خیره به چشمهای پزشک جوان پوزخند زد. دست جلو برد و جین رو کنار زد. چند قدم کوتاه برداشت و عرض اتاقک کممساحت رو طی کرد. رو به پسر برگشت و جواب داد:
- ازم خواستی بهت کمک کنم. البته تو ازم نخواستی!
من پیدات کردم و اون وقت مجبور شدی حقیقت و بیرون بریزی. من و تو به این نتیجه رسیدیم که اگه بهم کمک کنی پارک و نابود کنم منم هر کاری که کردی رو فاش نمیکنم. البته تا جایی که خودت تصمیم نگیری پروژهی احمقانهی پدرت و ادامه بدی!جین که حالا کمی صداش رو بالا تر میبرد جواب داد:
- من میدونستم پدرم با این کار موافقم نیست.
حق نداری چنین تصمیم وحشتناکی رو به پدر من ربط بدی! همه چیز زیر سر کسیِ که خود تو پدر صداش میزنی!جین گفت و واژهی پدر رو انقدر با تاکید به زبون آورد که این تاکید جونگکوک رو وادار به نزدیک شدن کرد. جونگکوک نزدیک شد، بی خبر انگشتهاش رو دور گردن پزشک گره زد و دست رو به جلو کشید. جین رو انقدر به صورت خودش نزدیک کرد تا به خوبی بتونه به مردمکهاش زل بزنه.
- گوش کن کیم سوکجین.. من و با اون آشغال یکی نکن و سعی نکن با یاداوری کلمهای مثل پدر احساساتم و تحریک کنی!
تحرک احساسات من هیچوقت بهت کمکی نمیکنه اما شاید همکاری بی سر و صدات بتونه باعث بشه از اتهام هم دستی با پارک چانگهوو خلاص شی!
پس دهنت و ببند و هر وقت ازت سوالی میپرسم فقط به همون جواب بده باشه؟!
بیست سال از زندگیم حرومِ دروغ شده.. بیشتر از این وقتی برای تلف کردن ندارم.. وقت برای من مهمه جین.. وقت برای آدمی که میخواد زندگیش و پس بگیره مهمه!
ESTÁS LEYENDO
𝐀𝐌𝐍𝐄𝐒𝐈𝐀𝐩𝐡𝐢𝐥𝐢𝐚 ||kookmin
Fanfic🪧 پایان یافته fic: amnesiaphilia🃏 Main couple: kookmin Side couple: kookyoon genre : criminal/angst/romance, smut "از نگاه کردن به خودش میترسه! چرا باید کسی از نگاه کردن به خودش بترسه یونگی؟ بعضی وقتا که به خودم خیره میشم.. منم میترسم اما.. اون...