82. safe zone

632 196 124
                                        

نزدیک به شونزده ساعت از ورودش به اتاق مخفی اف بی آی گذشته بود و هوا هنوز رون نشده بود. روزهای نزدیک به سال نو انقدر کوتاه و شب‌هاش انقدر بلند می‌گذشتن که تاریکی کشدارتر از همیشه به چشم‌هاش بشینه.

غروب گذشته بود، شب شده بود. شب گذشته بود و حالا نزدیک به صبح میشد و سول هنوز هیچ صدا یا حرکتی رو از سمت جنا نشنیده و ندیده بود. به مرور باور این که دختر هنوز داخل این خونه و نزدیک به خودش حضور داره برای سول سخت میشد. انگار با روشن‌تر شدن هوا جنا بالاخره خودش رو لای درز یکی از این دیوارها پنهان کرده بود. شاید هم خودش رو به تاریکی شب داده بود و تموم شده بود چون تا جایی که چشم‌های سول کار می‌کردن هیچ ردی از جنا دیده نمی‌شد.

سول با بیداری چند بار پلک زد. گردنش رو چرخوند تا از خشکی در بیاد. بدنش رو به حرکت در آورد تا از بی حالتی بیرون بیاد. کمی تار می‌دید پس چشم‌هاش رو مالید. در تمام طول شب فکر می‌کرد جنا باید دقیقا مقابلش خوابیده باشه. احساس می‌کرد اون دختر ازش دور نیست ولی حالا که جنا رو نمی‌دید ناامید می‌شد.

روشنیِ گرگ و میش کمی از پرده‌ی تیره رنگ داخل میزد اما نه انقدر که فضا رو کامل روشن کنه. سول فقط انقدر نور داشت که بفهمه اون دختر حالا مقابلش روی زمین خشک نشده و روی زمین سرد نخوابید.
نگاهش به پوتین‌های پاشنه دارش رسید که دیشب اون‌ها رو نزدیک به خودش؛ روی زمین رها کرده بود.
با کمک دست‌هاش از زمین جدا شد. ایستاد و تو تاریکی چشم چرخوند.

بعد از چند ثانیه جنا رو روی زمین نه بلکه ایستاده نزدیک به صفحه‌ی قدیِ شیشه‌ای که سول حالا برای اولین بار موفق به دیدنش میشد پیدا کرد.
بالاخره بعد از چند روز موفق شده بود جنا رو ببینه و همین لحظه بهش حس امنیت میداد. باعث میشد فکر کنه که خشک شدن شب تا صبحش یا کندن از آدم‌های اون بیرون اشتباه نبودن. سول برای این که این "اشتباه نبودن" رو با خودش مرور کنه فقط به دیدن جنا احتیاج داشت و بالاخره اتفاق افتاده بود.

سول با پاهای برهنه نزدیک‌تر شد. تغییری در جنا نمی‌دید و به نظر می‌رسید دختر غرق‌تر از اون باشه که به صدای پاهایی که نزدیک میشن توجهی داشته باشه.
جنا انقدر بی‌هوش نبود که ندونه کسی بهش نزدیک میشه پس سول بدون فکر فقط جلوتر رفت.
کمی عقب‌تر از دختر، خودش هم رو به بوردی که باریکه‌ی نور فقط قسمتی از اون رو روشن می‌کرد ایستاد.

همون‌طور که حدس زده بود بورد توسط یونگی یا یکی از افرادش پر شده بود. سول نقطه‌های زیادی رو روی صفحه‌اش میدید. نقاط زیادی به هم وصل شده بودن. توضیحات اضافه نوشته شده بود، اسم‌های آشنا و نقشه‌ی راهی که سول ازشون سر در نمی‌آورد!

همه چیز همون‌قدر سرد بود که سول انتظار رو داشت. تاریکی، مخفی‌گاهِ اف بی ای و سکوت. ترکیبی که سول نمی‌تونست ازش انتظار بالاتری به غیر از سرما داشته باشه.

𝐀𝐌𝐍𝐄𝐒𝐈𝐀𝐩𝐡𝐢𝐥𝐢𝐚 ||kookminحيث تعيش القصص. اكتشف الآن