فلش بک
دست به سینه مقابل صفحهای که تمام دیوار سفید مقابلش رو پر کرده بود ایستاده بود و به نتایجِ آخرین آزمایش انجام شده خیره میشد.
مرد لبخند به صورت داشت. یکی از همون لبخندهایی که جیمین همیشه ازشون متنفر بود. یکی از اون لبخندهایی که هرگز نصیب خودش نمیشد و به طرز مضحکانهای هر بار به جونگکوک تحویل داده میشد.لبخندهای دروغگویی که جیمین فکر میکرد جونگکوک هنوز هم بهشون باور داره اما این طور نبود. حالا که میدونست پسرِ رئیس جمهور یون از همه چیز با خبره، مطمئن میشد که لبخندهای مسخرهوارِ پارک بیش از این ته قلبش رو به داشتنِ یک پدرِ محافظ گرم نمیکنن.
جیمین قدمی به مردی که دست به سینه رو به رویِ نتایجش ایستاده بود نزدیک شد و آب گلوش رو قورت داد. دور تا دور سالن با حصارهای پارچهایِ سفید رنگ پوشیده شده بود. سالن خالی از آدم بود و همین خالی بودن جیمین رو وحشتزده میکرد.
نزدیکتر که شد صدای پدرش رو شنید. پارک در حالی که هنوز هم دست به سینه و پشت بهش ایستاده بود پرسید:
- برای پیدا کردن اینجا شب و روز تلاش میکردی پارک جیمین مگه نه؟!به پشت برگشت و نگاهش رو به پسرش داد تا بهش خوشآمد بگه.
- پس بهش خوش اومدی.جیمین ترسیده نگاهش رو دور داد. چشمهاش رو به پردههای سفیدی دوخت که بدون شک برای پنهان کردن چیزی استفاده میشدن. پردههایی که از سقف سالن آویزون بودن، به زمینش وصل شده بودن و حتی بدون وجود هیچ صدای مشکوکی که گوشها رو پر کنه، خبر از خطرِ اون طرفِ حصار میدادن.
نگاهش رو ترسیده سمت چانگهوو برگردوند در حالی که اخم به چهره داشت و پر از گلایه بود. پر از گلایه هایی که هر بار خیره شدن به چشمهای پدرش از نو بیدارشون میکرد و هر بار بدون دریافت پاسخی ازشون میگذشت.
- چرا اینجام..
- چون خیلی براش تلاش میکردی.
دلم سوخت. با خودم گفتم.. خب بذار بیاد ببینه.
پیش خودم فکر کردم که شاید حالا بعد از گذشت این چند سال نظرت عوض شده و آزمایشا رو جذاب میبینی که دنبال بیمارستانِ متروکم میگردی.پارک جواب داد، پوزخند زد و از مقابل صفحه کنار رفت. به سمت میز دور شد.
جیمین میترسید که از جونگکوک حرف بزنه. میترسید که هر چیزی در رابطه با اون پسر بپرسه. از اخرین باری که موفق شده بود جونگکوک رو ببینه نزدیک به یک ماه میگذشت و در طول این سی روز هیچ خبری از جونگکوک نبود. همین بی خبری هم پاهاش رو مجبور میکرد تا بالاخره خودش رو به مخفی گاهِ مجللِ پارک نزدیک کنه و این طور اسیرِ ادمهاش بشه.
ادمهایی که نمیدونستن اگر روزی پارک نمونههای مورد نظرش رو به تعداد باب میل نرسونه، به راحتی از خودشون هم استفاده میکنه.
BẠN ĐANG ĐỌC
𝐀𝐌𝐍𝐄𝐒𝐈𝐀𝐩𝐡𝐢𝐥𝐢𝐚 ||kookmin
Fanfiction🪧 پایان یافته fic: amnesiaphilia🃏 Main couple: kookmin Side couple: kookyoon genre : criminal/angst/romance, smut "از نگاه کردن به خودش میترسه! چرا باید کسی از نگاه کردن به خودش بترسه یونگی؟ بعضی وقتا که به خودم خیره میشم.. منم میترسم اما.. اون...