#پارت_3
عنوان پارت: " دوقلو"
به کندی پلک باز کرد و گیج و خواب آلود به مقابلش زل زد.
بینی و نفس های گرم تهیونگ رو جایی حوالی گردنش احساس میکرد و تنش از پشت توی آغوش پسر کوچکتر بود.
پرده های آبی آسمونی که دیشب تهیونگ باز کره بود تا درون آلاچیق شیشه ای رو از چشم ها مخفی کنه حالا اولین اشعه های خورشید رو از خودشون عبور میدادن و نوید از آغاز یک روز دیگه میدادن.
خبری از دوری نبود که با شیطنت های اول صبحش بیدارش کنه و بنظر میرسید تهیونگ هم بیش از اندازه خسته بوده و حالا ساعت باید حوالی هشت یا نه صبح میبود!
با خمیازه بلند بالایی به آرومی دست های تهیونگ رو از دور خودش باز کرد و از آغوشش بیرون زد.
پسر کوچکتر بدون اینکه از خواب نازش بیدار بشه چرخید و به شکم خوابید.
لوئیس چرخید و نگاهش کرد و به محض اینکه چشم هاش به کمر برهنه پسر که تا نیمه از زیر ملافه سفید رنگ بیرون زده بود رسید با بهت و خجالت کف دستش رو جلوی دهنش گرفت تا از بیرون اومدن هر نوع صدایی جلوگیری کنه.
باور نمیکرد که واقعا دیوونه بازی دیشب به چنین رد های عمیق و سرخ رنگی روی کتف و کمر پسر کوچکتر ختم بشه!
معمولا عادت نداشت که به تن و بدن تهیونگ چنگ بزنه و همیشه درد و لذتش رو با فشردن ملافه ها تخلیه میکرد اما دیشب کمی، فقط کمی شیطنت کرده بود!
ناباورانه نگاهش رو بی هدف به سمت دیگه ای چرخوند، دیشب متوجه نبود که داره چه بلایی سر تهیونگ میاره اما الان واقعا پشیمون بود!
دوباره پاهاش رو بالای تخت کشید و کامل به سمت تهیونگ برگشت.
خم شد و با ملایمت شروع به بوسه زدن های سطحی به سر شونه پسر کرد.
چه اشکالی داشت اگر اینبار اون کسی میبود که با نوازش ها و زمزمه هاش پسرک رو از عالم رویا بیرون میکشید؟_بیدار شو شاهزاده فرانسوی من!
خیلی کوتاه موهای نچندان کوتاه و قهوه ای رنگ پسر رو نوازش کرد و دوباره به بوسه زدن به شونه و کتف های پسر ادامه داد.
پسر کوچکتر با حالتی بامزه زیر لب چیزهای نامفهومی زمزمه کرد و کمی توی جاش وول خورد._من گرسنه ام و به دوش آب گرم نیاز دارم پس بهتره چشماتو باز کنی جناب کیم
تهیونگ خوابآلود و ناراضی پلک باز کرد اما بی حرکت موند تا لوئیس به بوسیدن شونه و کتفش که در این لحظه به یاد نمیآورد که چرا انقدر میسوزه و درد داره ادامه بده.
اگرچه که تنها چند ثانیه زمان برد تا لوئیس از تغییر ریتم نفس هاش متوجه بیدار شدنش بشه و دست از بوسیدن شونه اش برداره.
توی جاش چرخید تا لوئیس رو که تخت رو ترک کرده و لباس میپوشید تماشا کنه.
پسر بزرگتر چهره اش رو جمع کرده بود و ناراضی بنظر میرسید._باورم نمیشه که هنوزم لباس هامون خیسه!
رقصیدن توی اون بارون تمام لباس هاشون، حتی باکسر هاشون رو خیس کرده بود و لباس ها حالا با وجود گذشت چند ساعت و اینکه تهیونگ اونا رو جدا گذاشته بود تا خشک بشن هنوز هم کمی نم داشت و حالا سرد هم شده بودن و پوشیدنشون اون هم بعد از بیرون زدن از زیر ملافه های نرم و آغوش گرم تهیونگ آزار دهنده بنظر میرسید.
تهیونگ با نگاهی خیره و شیفته به پسر بزرگتر که لباس هاشو به تن کرده بود و حالا داشت موهای سفید رنگش رو با همون گیره دیشبی پشت سرش میبست لب باز کرد:
YOU ARE READING
𝑷𝑨𝑺𝑺𝑰𝑵𝑮 𝑻𝑯𝑹𝑶𝑼𝑮𝑯 𝑻𝑯𝑬 𝑪𝑳𝑶𝑼𝑫𝑺
Fanfiction"گذر از ابر ها" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "فلاف، رمنس، انگست" کاپل: "لیونگ(ویمین)، کوکمین، نامجین، سپ" ~~~~~~~~~~~~~ «توجه داشته باشید که گذر از ابر ها فصل دوم فیک "مولن روژ" هست که توی پروفایلم میتونید پیداش کنید؛ لازم به ذکره که خواندن فصل دو بدون خ...