part13:kiss me now

171 48 35
                                    

#پارت_13

عنوان پارت: " حالا منو ببوس"

جونگکوک آخرین لیوان آبمیوه رو به دست جیمین داد و پیش از اینکه برای نشستن کنارش اقدام کنه وونهو خطاب بهش لب باز کرد:

_جونگکوک

پسر کوچکتر سر چرخوند و با نگاه سوالی بهش خیره موند.
وونهو ادامه داد:

_میشه صحبت کنیم؟ تنها!

جونگکوک بی حرف با مکث دستش رو به سمت اتاق خودشون بلند کرد و خودش جلوتر راه افتاد.
در اتاق رو باز پشت سرش رها کرد و وونهو بعد از ورود به اتاق اونو پشت سرش بست و دم عمیقی گرفت.
جونگکوک با مکث به سمتش چرخید و منتظر بهش زل زد.
پسر بزرگتر صبورانه لب باز کرد:

_بهتره برم سر اصل مطلب به جای اینکه بی دلیل مقدمه بچینم.
دست از آزار دادن خودت و جیمین بردار!
من...هیچ علاقه ای به جیمین ندارم پس پشت سر هم تلاش نکن برام شو قدرتنمایی راه بندازی
داری جیمینو معذب می‌کنی پس تمومش کن

جونگکوک با پوزخند محوی زبونش رو به داخل لپش فشرد و بعد از چند ثانیه کوتاه لب باز کرد:

_دست از تظاهر بردار وونهو!
من و تو هر دو مَردیم پس اصلا برام سخت نیست که نگاهتو بخونم همون‌طور که برای تو سخت نبود که بفهمی امشب به وضوح دارم اینو تو صورتت میکوبم که جیمین فقط برای منه و تو باید خوابشو ببینی که روزی، حتی برای لحظه ای واقعا برای تو باشه!

_پس میخوای اینطوری پیش بریم؟

وونهو سرد پرسید و وقتی جونگکوک با اخم بهش خیره موند ادامه داد:

_خیلی خب جونگکوک!
من تلاش میکردم که همه چیز رو خوب و آروم نگه دارم اما اگه تو یه فضای پر از تنش میخوای، برات میسازمش جئون!

قدم هاشو جلو کشید و با فاصله یک قدم از جونگکوک متوقف شد و بعد ادامه داد:

_حق با توعه، من از جیمین خوشم میاد!
و فکر کردی به دست آوردنش برام غیر ممکنه؟!
اگر کاری نمیکنم فقط بخاطر خود جیمینه پس سعی نکن تحریکم کنی!

انگشت اشاره اش رو چندین بار به سینه جونگکوک کوبید و ادامه داد:

_حتی نمیتونی تصور کنی که میتونم فقط با چندتا حرف ساده توی کنفرانس خبری فردا چه بلایی سر رابطه ات با جیمین بیارم!

پسر کوچکتر با نیشخند عمیقی به ناگهان با هر دو دست محکم به یقه وونهو چنگ زد و اونو با خصومت جلوتر کشید و غرید:

_تو همین الآنم گند زدی به رابطه من و جیمین حرومزاده!
ادعا میکنی دوسش داری؟
تو خیلی پست فطرتی که فقط برای دل خودت کاری کردی همه مردم اون بیرون خیانت کار و...هرزه صداش کنن کثافت!

پسر بزرگتر متقابلاً به هر دو مچ جونگکوک چنگ زد و محکم فشرد:

_من اینو نمی‌خواستم لعنتی!
فکر نمی‌کردم قضیه انقدر بزرگ بشه؛ من فقط میخواستم بهش کمک کنم تا رابطه برادرشو از خطر حفظ کنه و ذهنش آروم بگیره.

𝑷𝑨𝑺𝑺𝑰𝑵𝑮 𝑻𝑯𝑹𝑶𝑼𝑮𝑯 𝑻𝑯𝑬 𝑪𝑳𝑶𝑼𝑫𝑺Where stories live. Discover now