#پارت_34
عنوان پارت: "خورشید و ماه"
لباس یقه اسکی مشکیش رو توی تنش مرتب کرد و نگاهش رو به سمت جونگکوک کشید که عملا توی لباس بافتنی سفیدش میدرخشید:
_هیچ میدونی وقتی سفید میپوشی چقدر دوست داشتنی میشی؟
پسر کوچکتر با لبخند به سمتش چرخید و ابرو بالا انداخت:
_منم همین نظر رو درمورد تو با موهای بلوند و لباس مشکی دارم!
همین امروز صبح خیلی ناگهانی تصمیم گرفته بود بعد از مدت ها دوباره موهاش رو رنگ کنه و به لطف یکی از دوستان جونگکوک تونست یه آرایشگاه خوب توی این شهر پیدا کنه و موهاش رو مرتب و رنگ کنه.
جیمین لب باز کرد تا چیزی بگه اما هر دو با صدای زنگ گوشی جیمین ساکت شدن.
لحظه ای فقط به صفحه روشن گوشیش خیره موند و بعد جلو رفت و برش داشت و با خوندن اسم روش شگفت زده سرش رو بالا آورد و پیش از اینکه جواب بده آروم به جونگکوک اطلاع داد:_پدر تهیونگه!
به وضوح دید که جونگکوک هم شگفت زده شد و همون لحظه تماس رو جواب داد:
_اقای کیم
_اوه جیمین امیدوارم که مزاحم نشده باشم
مرد با لحن دوستانه ای گفت و ادامه داد:
_داشتم با پسرام و نوه هام صحبت میکردم و گفتم یه زنگی هم به تو و جونگکوک بزنم و سال نو رو تبریک بگم
احتمالا شنیدن لفظ «پسرام و نوه هام» دلیلی بود که به شدت قلب جیمین رو لرزوند.
عمیقا برای لوئیس خوشحال بود که وارد چنین خانواده ای شده بود.
این مرد... کیم مینهیوک، خوش قلب ترین و فوق العاده ترین مردی بود که جیمین به چشم دیده بود.
بهترین آدمی که میتونست با خیال راحت لوئیس رو بهشون بسپاره._سال نو شما ام مبارک آقای کیم
امیدوارم سال خوبی داشته باشیدجیمین با کمال احترامی که برای مرد قائل بود گفت و مینهیوک آروم خندید:
_ ناسلامتی ما باهم فامیلیم چرا انقدر رسمی صحبت میکنی؟
منم امیدوارم که سال خوبی داشته باشی.
بیشتر از این وقتت رو نمیگیرم، احتمالا آدمای زیادی هستن که میخوای باهاشون تماس بگیری یا تماسشون رو جواب بدی، سلامم رو به جونگکوک برسون_بله ممنونم مینهیوک شی!
تماس خیلی زود پایان یافت و جونگکوک ابرو بالا انداخت:
_اون واقعا مرد فوقالعاده ایه
جیمین با حرکت سر تایید کرد و نگاهش رو به سمت درخت کریسمس کشید که به طرز چشمگیری میدرخشید.
ناخودآگاه به خاطرات برگشت.
خاطرات اولین کریسمسی که کنار جونگکوک بود!*فلش بک*
تیم مولن روژ قرار بود کریسمس رو کنار هم جشن بگیرن چرا که فیلمبرداری بی وقفه حتی توی تعطیلات کریسمس هم انجام میشد و اونا نه توی زادگاه خودشون بلکه درحال حاضر درست وسط مسکو بودن.
جام ظریف شامپاین بین انگشت هاش بود و فقط چند دقیقه کوتاه از شروع سال جدید میگذشت به حدی که هنوزم همهمه ای از تبریکات توی تالار اصلی هتلشون بود و عوامل مثل مورچه ها میلولیدن تا به هم تبریک بگن.
لمس محوی از کمرش تا پهلوش کشیده شد و انگشت هایی به آرومی پهلوش رو بین خودشون فشردن:
YOU ARE READING
𝑷𝑨𝑺𝑺𝑰𝑵𝑮 𝑻𝑯𝑹𝑶𝑼𝑮𝑯 𝑻𝑯𝑬 𝑪𝑳𝑶𝑼𝑫𝑺
Fanfiction"گذر از ابر ها" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "فلاف، رمنس، انگست" کاپل: "لیونگ(ویمین)، کوکمین، نامجین، سپ" ~~~~~~~~~~~~~ «توجه داشته باشید که گذر از ابر ها فصل دوم فیک "مولن روژ" هست که توی پروفایلم میتونید پیداش کنید؛ لازم به ذکره که خواندن فصل دو بدون خ...