part26:beautiful life

120 45 14
                                    

#پارت_26

عنوان پارت: "زندگی زیبا"

طبق معمول حس پنجه های کوچیکی که روی کمر برهنه اش پریدن و دم پشمی که بلافاصله به بینیش مالیده شد کافی بود تا پلک های خسته اش رو از هم فاصله بده و صورت تهیونگ رو توی فاصله نزدیکی به صورت خودش ببینه.
صورتش توی خواب از قبل هم معصومانه تر بود و اون خداروشکر میکرد برای داشتنش.
دوری بلاخره از روی کمرش پایین رفت و لوئیس به آرومی دست بلند کرد و با ملایمت پشت انگشت هاشو به گونه نرم پسر کوچکتر کشید و لبخند زد.
دیشب تمام اینترنت از خبر رابطه شون پر شد!
عکس و فیلمای اون خواستگاری جوری به سرعت دست به دست شد که اونا هنوز توی خیابون بودن که این خبر ترند اول جهان توی تمامی پلتفرما شد.
از نظر خودش کارشون واقعا شجاعانه و زیبا بود، اگرچه که تبعاتی هم داشت که احتمالا به زودی رخنمایی میکرد اما فعلا از دیشب تا حالا انقدر پیام تبریک نسیبشون شده بود که اصلا نمی‌خواستن به بخش های منفی ماجرا فکر کنن.
دقایق طولانی رو صرف نوازش تهیونگ کرد.
تمام گونه و گردن و حتی موهای پخش شده روی بالشتش رو نوازش کرد.
سر انگشت هاش با لذت بیشتری روی رد کیس مارک هایی که دیشب به جا گذاشته بود چرخیدن و با مکث کوتاهی تنشو جلوتر کشید و آروم شونه پسر کوچکتر رو بوسید، روی چند تا از کیس مارک هارو هم دوباره نرم بوسید و زمزمه کرد:

_بیدار شو شاهزاده

_هوم

یک زمزمه محو از سمت تهیونگ بلند شد اما پلک باز نکرد.
هنوز خسته و خواب آلود بود و هیچ میلی به بیدار شدن نداشت.
اونا چندین ساعت توی خیابون گشت زده بودن و بعد از برگشت به خونه هم یه شب فوق العاده رو باهم گزرونده بودن طبیعی بود که الان خسته باشن.
لوئیس آروم تنش رو عقب کشید و از روی تخت بلند شد و بی توجه به تن برهنه اش به سمت حمام قدم برداشت.
یه دوش و دراز کشیدن توی وان آب گرم حالش رو بهتر میکرد و تن دردمندش رو آروم تر!

.........

حوله بزرگی دور کمرش پیچید و حوله کوچیک دیگه ای رو دور گردنش انداخت و از حمام خارج شد.
نبود تهیونگ روی تخت و اتاقی که مرتب شده بود نشون میداد زمان زیادی رو توی وان گزرونده!
به سرعت باکسر و شلوار پوشید و با همون بالاتنه برهنه درحالی که هنوز حوله به دور گردنش بود از اتاق بیرون زد.
بوی خوش قهوه هوش از سرش پروند!
تهیونگ با ماگ قهوه از آشپزخونه خارج شد و با لبخند به سمتش اومد و اونو به سمتش گرفت و با ابرو های بالا انداخته گفت:

_صبح بخیر جنابِ همسر!

ناخودآگاه آروم و کوتاه خندید و ماگ رو گرفت.

_صبح تو ام بخیر همسر!

تهیونگ با خنده دور شد و مقابل گاز برگشت تا رولت تخم مرغ رو حاضر کنه و همزمان لب باز کرد:

𝑷𝑨𝑺𝑺𝑰𝑵𝑮 𝑻𝑯𝑹𝑶𝑼𝑮𝑯 𝑻𝑯𝑬 𝑪𝑳𝑶𝑼𝑫𝑺Where stories live. Discover now