#پارت_29
عنوان پارت: " ساعت"
*یک هفته بعد*
کرایه رو حساب کرد و پیاده شد.
تهیونگ کنجکاوانه به هر سمت سر میچرخوند و اون لحظه با حالت گیجی پرسید:_قرار نیست بریم هتل؟
_نه
پسر بزرگتر آروم گفت و دسته چمدون هاشونو به دست گرفت و اونا رو پشت سر خودش به سمت مهمانسرای آشنا کشید.
اینبار مهمانسرا از دفعه قبل شلوغ تر بود با اینحال دخترک پشت پیشخوان به محض ورودشون اون رو شناخت!
روند اتاق گرفتن از دفعه قبل سریع تر پیش رفت و لوئیس حین باز کردن چمدون هاشون توضیح داد:_چند ساعت استراحت کنیم و بعد میخوام ببرمت دیدن کسی.
تهیونگ پالتوش رو به چوب لباسی نزدیک در آویزون کرد و صدایی به نشونه موافقت از گلوش خارج کرد.
دوش گرفتن تا خستگی پرواز رو از تنشون بیرون کنن و بعد یکی دو ساعتی خوابیدن تا انرژی کافی برای باقی روز داشته باشن..................
درحالی که دست تهیونگ بین انگشت هاش بود و باهم به سمت کافه قدم برمیداشتن نگاه جستجوگرش به هر سمت میچرخیدو تا پسرک گل فروش رو پیدا کنه.
آفتاب تقریبا غروب کرده بود اما هنوز اونقدر دیر نبود که پسرک به خونه برگشته باشه!
ناامید از پیدا کردن ویکتور قدم هاشو به سمت کافه کشید.
هیجان دیدار دوباره پیرمرد قلبش رو به تپش دلنشینی وا داشته بود.
در تمام زندگیش هرگز کسی رو شبیه به پیرمرد ندیده بود و حاضر بود قسم بخوره که اون بهترین همصحبتش در طی تمام این سالها زندگیش بوده و خواهد بود.
به محض اینکه در کافه رو باز کرد و وارد شد بوی خوش قهوه و کیک وانیل توی بینیش پیچید و خاطرات دوماه پیش رو زنده کرد.
لحظه ای پلک بست و ایستاد و عمیق این حس و حال آشنا رو نفس کشید و بعد پلک باز کرد و سر چرخوند بلکه پیرمرد رو پیدا کنه.
میزهمیشگیشون خالی بود و روی هیچ میز دیگه ای هم اون رو نمیدید.
با اکراه قدم برداشت و به سمت همون میز دونفره رفت.
لحظه ای دست تهیونگ رو رها کرد و صندلی رو با احترام براش بیرون کشید و پسر کوچکتر حین نشستن با لبخند عمیق و مستطیل شکلی تشکر کرد.
متقابلا با لبخند بهش خیره موند و خودش هم نشست.
فقط کمی زمان برد تا پیشخدمت با همون لبخند همیشگی و بزرگش به میزشون برسه:_اوه...شما
دخترک با دیدن اون با حالت متعجب و درعین حال خوشحالی گفت و لوئیس سر تکون داد:
_وقت بخیر دوشیزه
دخترک با حالت بامزه ای گوشه دامنش رو که جزوی از فرم کارش بود گرفت و تعظیم کوتاهی کرد:
_وقت بخیر موسیو
نگاهش رو به سمت تهیونگ کشید و ادامه داد:
_خوش اومدید.
YOU ARE READING
𝑷𝑨𝑺𝑺𝑰𝑵𝑮 𝑻𝑯𝑹𝑶𝑼𝑮𝑯 𝑻𝑯𝑬 𝑪𝑳𝑶𝑼𝑫𝑺
Fanfiction"گذر از ابر ها" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "فلاف، رمنس، انگست" کاپل: "لیونگ(ویمین)، کوکمین، نامجین، سپ" ~~~~~~~~~~~~~ «توجه داشته باشید که گذر از ابر ها فصل دوم فیک "مولن روژ" هست که توی پروفایلم میتونید پیداش کنید؛ لازم به ذکره که خواندن فصل دو بدون خ...