part35:Jealousy and truth

133 38 17
                                    

#پارت_35

عنوان پارت: "حسادت و حقیقت"

*سه ماه بعد*

به آرومی کتاب رو ورق زد و به خوندن ادامه داد:

_و تا ابد به خوبی و خوشی کنارهم زندگی کردن

کتاب داستان رو بست و آروم موهای دخترکش رو نوازش کرد:

_حالا دیگه وقت خوابه پرنسس

دخترک پلک گیج و خواب آلودی زد و آروم پرسید:

_میشه یعنی دیگه برام بخونی پاپا؟

_اما تو همین الآنم داره خوابت می‌بره

تهیونگ با سری کج شده و لبخند گفت و ویکتوریا با گرفتن دستش بین هر دو دست خودش و جمع کردن اون توی سینه اش توی جاش غلتید و کامل به سمت اون چرخید:

_لطفا پاپا

تهیونگ با مکث کتاب رو روی پاهاش گذاشت و با دست آزادش اونو ورق زد تا به یه داستان جدید برسه.
این کتاب داستان هدیه جونگکوک بود که داستان های متنوع زیادی داشت و ویکتوریا عاشق این بود که هر شب تهیونگ یا لوئیس براش داستان بخونن. یه وقتایی مثل الان انقدر اصرار میکرد تا دو سه تا داستان بشنوه و بعد بخوابه!
اگرچه که توی این مدت ویکتور و ویکتوریا زبان کره ای رو تا حد قابل توجهی یاد گرفته بودن اما هنوزم یکسری از کلمات رو متوجه نمی‌شدن و تهیونگ مجبور میشد از لوئیس کمک بگیره تا اونو ترجمه کنه.
زندگیشون در یک کلمه فوق العاده بود!
اونا عاشق بچه هاشون بودن
روزها صرف وقت گزروندن با بچه ها و رفتن به پارک و کلاس های زبان میشد و تهیونگ از تمام وقت های آزادش استفاده میکرد تا کنار اونها باشه اون حتی یک پروژه خوب کاری رو رد کرد!
شب ها هم صرف عشق بازی میشد و زندگی زیبا بود.
به خودش که اومد ویکتوریا غرق در خواب و داستان نیمه مونده بود.
به آرومی کتاب رو بست و روی میز کنار تخت گذاشت و از لب تخت بلند شد.
با کند ترین حالت ممکن دستش رو از بین انگشت های ظریف و کوچیک دخترش بیرون کشید و بعد از بوسه ای به روی موهاش پتو رو روش مرتب کرد و به عقب چرخید تا اتاق رو ترک کنه.
لوئیس ایستاده در آستانه‌ی در بازوش رو به چهار چوب تکیه داده بود و حین چرخوندن جام شراب سرخش توی دست با لبخند به اون نگاه میکرد.
تهیونگ بی سر و صدا به جلو قدم برداشت و در حین اینکه با یک دست کلید لامپ رو لمس میکرد تا خاموشش کنه، کف دست دیگه اش رو روی سینه لوئیس گذاشت و اونو به آرومی به عقب هل داد تا خودش هم بتونه بیرون بیاد و بعد بدون اینکه دستش رو از روی سینه لوئیس برداره در اتاق رو بی سر و صدا بست و به سمت پسر بزرگتر چرخید که هنوزم با لبخند شیفته ای بهش خیره بود.

_این بار نوبت شماست جناب پارک؟

تهیونگ زمزمه وار با همون لحن معروف ادبی پرسید و لوئیس دست آزادش رو دور کمر پسر کوچکتر انداخت و اونو حین عقب رفتن خودش به سمت دیوار راهرو جلوتر کشید و تن هاشون رو تا جایی که دست تهیونگ اجازه میداد به هم چسبوند:

𝑷𝑨𝑺𝑺𝑰𝑵𝑮 𝑻𝑯𝑹𝑶𝑼𝑮𝑯 𝑻𝑯𝑬 𝑪𝑳𝑶𝑼𝑫𝑺Where stories live. Discover now